پارت هشتم
#ازدواج_اجباری
*(ویو یونا) *
دیدم لیسا رفت..
حالا من بودم ی خونه بدون هیچ آدمی
بدون جونگکوک، خانوادم، و حتی دوستام.
همه ی زمانی ترکم کردن
ولی وفاداری لیسا رو خیلی دوست دارم
اون توی تمام روز های سختم اینه ی اونی واقعی کنارم بود. ..
حتی بیشتر از جونگکوک بهم اهمیت میداد
هعی
*(ویو ا/ت) *
چند ساعت گذشت و اون رئیس گاو هاش نیومده بودن
حسابی گرسنه ام بود اما دلم نمیخواست اینجا بمونم
دلم نمیخواست که از سفره اون چیزی بخورم
اما چاره ای نبود چون تحمل گشنگی نداشتم
ا/ت : کسی اینجا نیست؟
جیمین :ما که پشت در هستیم دوساعته این دیونه ها داری را خودت حرف میزنی
ا/ت:چقد تو فضولی که تا این مدت پشت در اتاق من بودی
جیمین:اتاق تو؟
ا/ت:اتاق هرخری
بعد کلی بحث گفتم
ا/ت:گشنمه برو ی چیزی بیار
جیمین:رستوران نیومدیا گرگانت گرفتیم
ا/ت:شماها انقد دلقک هستین که گرگان گرفتنتون هم اینه فیلم کمدیه
جیمین:واسه همین بعد دویست بار فرارت گرفتیمت و هرچی تلاش کردی بازم نتونستی از این دلقک خونه فرار کنی؟
راست میگفت
من خیلی سعی کردم فرار کنم اما اینا منو گرفتن
ولی بازم به پای من نمیرسن و نخواهد رسید
ا/ت:به جای این حرفای مسخره ی چیزی بیار
جیمین:مگه خدمت کارتم؟
ا/ت:مثلا باید چجوری بگم ی چیزی بیاری منه ماتم زده بخورم
جیمین:امم.. بگی مثلا جناب آقای جیمین بزرگ گرامی تروخدا به من ببدبخت غذا بده
یدونه زدم به بازوش و گفتم
ا/ت:حتی از گشنگی هم بمیرم اینو نمیگم
جیمین :پس تا فردا از گشنگی بمیر
چشم غره ای بهش رفتم
که صدای تق تق در اومد
ا/ت:بدو بدو رئیستون اومد ما ماعلی کن
جیمین اخمالود به سمت در رفت
بی جنبه مگه من چی گفتم که فاز میرغضب گرفته
*(ویو جونگکوک) *
درو به روی ما باز کردن که جیمین اومد گفت
جیمین:پس یونا کو؟
جنی:ام خواست بره خونشون لیسا رسوندش
منم بدون توجه به حرفای بچه ها از جیمین پرسیدم
جونگکوک:اون دختره که فرار نکرد؟
جیمین:نه جرعتشو نداره
سری به نشونه باشه تکون دادم و گفتم
جونگکوک:فردا باید روز سختی واسش باشه باید یکم اذیتش کنیم تا باباش به اینجا بیاد
تهیونگ:خب چیکارکنیم؟
تا خواستم چیزی بگم جنی گفت
جنی:خواهشا فردا صبح راجبش صحبت کنیم الان خسته ایم
جیمین:پس لیسا چی خدمت کارا هم خوابن نمیتونن درو باز کنن
تهیونگ:من اصلا خوابم نمیاد صبر میکنم تا لیستا بیاد
جیمین:مطعینی؟
تهیونگ سری به نشانه بله تکون داد
جونگکوک:پس شب همگی بخیر
همه بهم شب بخیر گفتن و منم رفتم سمت اتاق خوابم
و بقیه هم همینطور بجز تهیونگ
*(ویو جیمین) *
رفتم تو اتاق که همونجا وایسادم
ا/ت حسابی گشنش بودو من بهش غذا ندادم
نمیتونستم تا فردا صبر کنم و ا/ت گشنه بمونه واقعا گناه داشت
سعی کردم مدتی از خواب بچه ها بگذره و بعدش برم بهش غذا بدم
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.