چنان امشب غریبم ، دام ها را دانه می بینم
چنان امشب غریبم ، دام ها را دانه می بینم
مسافر خانه های شهر را پایانه می بینم
شبی که گیسویت رنگ شراب کهنه می گیرد
به هر مسجد که دقت می کنم میخانه می بینم
اگر کاسه ، اگر فنجان ، اگر کوزه ، اگر لیوان
تمام ظرف های خانه را پیمانه می بینم
چنان از عشق مایوسم ، چنان درگیر کابوسم
که حتی عشق های ساده را افسانه می بینم
من آن شاهین تنهایم ، که در سرما و دلتنگی
کلاه پشمی صیاد را هم لانه می بینم
من ِ دیوانه را یک شهر پند عقل داد اما
اگر عاقل شوم یک شهر را دیوانه می بینم
من ِ مرداب تنها بعد عمری منتظر بودن
تو را باید ببینم ماه من ، اما نمی بینم
مسافر خانه های شهر را پایانه می بینم
شبی که گیسویت رنگ شراب کهنه می گیرد
به هر مسجد که دقت می کنم میخانه می بینم
اگر کاسه ، اگر فنجان ، اگر کوزه ، اگر لیوان
تمام ظرف های خانه را پیمانه می بینم
چنان از عشق مایوسم ، چنان درگیر کابوسم
که حتی عشق های ساده را افسانه می بینم
من آن شاهین تنهایم ، که در سرما و دلتنگی
کلاه پشمی صیاد را هم لانه می بینم
من ِ دیوانه را یک شهر پند عقل داد اما
اگر عاقل شوم یک شهر را دیوانه می بینم
من ِ مرداب تنها بعد عمری منتظر بودن
تو را باید ببینم ماه من ، اما نمی بینم
۱.۵k
۲۴ فروردین ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.