یکی داشت می رفت پایش به سکه ای خورد فکر کرد سکه

یکی داشت می رفت ....پایش به سکه ای خورد. فکر کرد سکه
طلاست...
نور کافی نبود،کاغذی را آتش زد تا آن را بهتر ببیند...
دید که یک سکه دوریالی است...بعد دید کاغذی که آتش زده یک اسکناس هزار تومانی است...با خودش گفت چی رو بخاطر چی آتش زدم؟؟؟؟؟؟

این واقعیت زندگی خیلی از ما آدم هاست...
اغلب چیزهای عظیم را به خاطر چیزهای بسیار کوچک آتش میزنیم و خودمان هم خبر نداریم.....
دیدگاه ها (۱)

بالا رفتن سن حتمی است ...اما اینکه روح تو پیر شود ،بستگی به ...

" پروفسور حسابی " زنده بودن حرکتی است افقیاز گهواره تا گور ...

کلمه سحرانگیز «سلام»، چه قدرتی دارد برای تابش محبت! حس کرده ...

دریا برای مرغابی،، تفریحی بیش نیست...اما برای ماهی،، زندگیست...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط