نصف شب از شناسایی برگشته بود. می بیند بچه ها در چادر خواب
نصف شب از شناسایی برگشته بود. می بیند بچه ها در چادر خوابیدند، همان جا بیرون چادر می خوابد.بسیجی آمده بود نگهبان بعدی را بیدار کند، می بیند بیرون چادر کسی خوابیده است به تصور اینکه نگهبان شیفت بعدی است ، با قنداق اسلحه به پهلویش می زند و بلندش می کند و می گوید: پاشو ، نوبت پست شماست ... او هم بلند می شود، اسلحه را می گیرد و می رود سر پست و تا صبح نگهبانی می دهد!
صبح زود، نگهبان پست بعدی به آن بسیجی می گوید: چرا دیشب من رو بیدار نکردی؟!
وقتی به محل نگهبانی می روند، می بینند فرمانده لشگر زین الدین دارد نگهبانی می دهد!
صبح زود، نگهبان پست بعدی به آن بسیجی می گوید: چرا دیشب من رو بیدار نکردی؟!
وقتی به محل نگهبانی می روند، می بینند فرمانده لشگر زین الدین دارد نگهبانی می دهد!
۱.۰k
۰۱ بهمن ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.