*دردسرعشق🍷*
*دردسرعشق🍷*
پارت ۲۴
خواست گلدان رو برداره که یه نفر دیگه هم دستشو برده بود جلو و میخواست برداره
دست جفتشون روی گلدان بود( دستشون به هم خورد😈😂)
ا/ت تعجب کرد و به کسی که دستش به دستش خورد نگاه کرد
جیهوپ بود
جیهوپ هم شکه شد
جیهوپ: اینجا چیکار میکنی؟
ا/ت: خب...اومدم خرید..خودت چکار میکنی
جیهوپ: اومد گل بخرم...گل های این مغازه خیلی خوشگلن مگه نه؟
ا/ت: اره..منم داشتم تو شهر میچرخیدم چشمم خورد به این گلها
جیهوپ: اگه بخای میتونی این گل رو تو برداری...من یه گل دیگه پیدا میکنم😊
ا/ت: نه نه...نیاز نیست...تو برش دار من نمیخام...از گل زیاد خوشم نمیاد...فقط چون رنگش خوب بود
جیهوپ: فقط رنگش؟
ا/ت: اره خو...من میرم میخام تو شهر همینجور بچرخم
جیهوپ: باشه..خوش بگذره
ا/ت: همچنین
و ا/ت رفت
گل فروش: چیزی شده؟
جیهوپ: ها...نه نه..میشه این گل رو حساب کنید خوشم اومده ازش
گل فروش: باشه حتما
و حساب کردو.....
ا/ت همینجور میچرخید که یه صدایی توجهشو جلب کرد
صدا از یه کوچه خلوت میومد انگار دعوا بود
ا/ت: دعواست؟...واییی*ذوق مرگ
و رفت داخل کوچه دید یونگی داره با یه پسر دعوا میکنه
ا/ت: ع چه جالب...
یونگی از اون پسر جدا شد و به ا/ت نگاه کرد
یونگی: تو اینجا چکار میکنی
ا/ت: ب تو چه؟
یونگی: برو بچه دعوا برات ضرر داره
یونگی خواست نبود که اون پسره حمله کرد و با مشت زد تو صورت یونگی
یونگی هواسش اومد سر جاش ولی پسره با هم با لگد زد به زیر دل یونگی( این خیلی درد داره)
پسره باز هم میخاست بزنه که یونگی اونو زد و دعوا دوباره ادامه پیدا کرد
ا/ت فقط نگاه میکرد
دعوا...دعوا...دعوا...دعوا
پسره رو یونگی نشست و به صورت یونگی مشت محکمی زد
یونگی نمیتونست تکون بخوره...
پسره یه چاقو ی کوچیک از تو کفشش در آورد و به یونگی پوزخندی زد...
*دردسرعشق🍷*
پارت ۲۵
پسره یه چاقوی کوچک از تو کفشش در آورد و به یونگی پوزخندی زد
میخاست با چاقو یونگی رو بکشه که...
ا/ت کفششو در آورد و به سمت پسره پرت کرد(خداوکیلی چیز دیگه ای پیدا نکردی؟😂)
کفشش خورد به سر پسره
پسره عصبانی شد و به ا/ت نگاه کرد
ا/ت: نمیخاستم بزنم به سرت اشتب شد😅😅
پسره به یونگی نگاه کرد و یه مشت محکم دیگه هم زد به صورت یونگی
و از روی یونگی بلند شد و به طرف ا/ت دوید
ا/ت:* فراررررررر😂
پسره هم دنبال ا/ت میدوید
ا/ت جلو و پسره پشت سرش
یونگی: آخخخخ...صورتم داغون شد...لعنتییی
از جاش به سختی بلند شد و حرکت کرد نمیتونست خوب ببینه...
ا/ت همچنان داشت میدوید
یونگی هم دنبال اونا رفت ولی آخرش به یه دریاچه رسید
یونگی: کجا شدن؟...ا/ت...ا/تتتتتت
به دریاچه نگاه کرد
یونگی: ا/ت؟...نهنه...ا/تتت
و
پارت ۲۴
خواست گلدان رو برداره که یه نفر دیگه هم دستشو برده بود جلو و میخواست برداره
دست جفتشون روی گلدان بود( دستشون به هم خورد😈😂)
ا/ت تعجب کرد و به کسی که دستش به دستش خورد نگاه کرد
جیهوپ بود
جیهوپ هم شکه شد
جیهوپ: اینجا چیکار میکنی؟
ا/ت: خب...اومدم خرید..خودت چکار میکنی
جیهوپ: اومد گل بخرم...گل های این مغازه خیلی خوشگلن مگه نه؟
ا/ت: اره..منم داشتم تو شهر میچرخیدم چشمم خورد به این گلها
جیهوپ: اگه بخای میتونی این گل رو تو برداری...من یه گل دیگه پیدا میکنم😊
ا/ت: نه نه...نیاز نیست...تو برش دار من نمیخام...از گل زیاد خوشم نمیاد...فقط چون رنگش خوب بود
جیهوپ: فقط رنگش؟
ا/ت: اره خو...من میرم میخام تو شهر همینجور بچرخم
جیهوپ: باشه..خوش بگذره
ا/ت: همچنین
و ا/ت رفت
گل فروش: چیزی شده؟
جیهوپ: ها...نه نه..میشه این گل رو حساب کنید خوشم اومده ازش
گل فروش: باشه حتما
و حساب کردو.....
ا/ت همینجور میچرخید که یه صدایی توجهشو جلب کرد
صدا از یه کوچه خلوت میومد انگار دعوا بود
ا/ت: دعواست؟...واییی*ذوق مرگ
و رفت داخل کوچه دید یونگی داره با یه پسر دعوا میکنه
ا/ت: ع چه جالب...
یونگی از اون پسر جدا شد و به ا/ت نگاه کرد
یونگی: تو اینجا چکار میکنی
ا/ت: ب تو چه؟
یونگی: برو بچه دعوا برات ضرر داره
یونگی خواست نبود که اون پسره حمله کرد و با مشت زد تو صورت یونگی
یونگی هواسش اومد سر جاش ولی پسره با هم با لگد زد به زیر دل یونگی( این خیلی درد داره)
پسره باز هم میخاست بزنه که یونگی اونو زد و دعوا دوباره ادامه پیدا کرد
ا/ت فقط نگاه میکرد
دعوا...دعوا...دعوا...دعوا
پسره رو یونگی نشست و به صورت یونگی مشت محکمی زد
یونگی نمیتونست تکون بخوره...
پسره یه چاقو ی کوچیک از تو کفشش در آورد و به یونگی پوزخندی زد...
*دردسرعشق🍷*
پارت ۲۵
پسره یه چاقوی کوچک از تو کفشش در آورد و به یونگی پوزخندی زد
میخاست با چاقو یونگی رو بکشه که...
ا/ت کفششو در آورد و به سمت پسره پرت کرد(خداوکیلی چیز دیگه ای پیدا نکردی؟😂)
کفشش خورد به سر پسره
پسره عصبانی شد و به ا/ت نگاه کرد
ا/ت: نمیخاستم بزنم به سرت اشتب شد😅😅
پسره به یونگی نگاه کرد و یه مشت محکم دیگه هم زد به صورت یونگی
و از روی یونگی بلند شد و به طرف ا/ت دوید
ا/ت:* فراررررررر😂
پسره هم دنبال ا/ت میدوید
ا/ت جلو و پسره پشت سرش
یونگی: آخخخخ...صورتم داغون شد...لعنتییی
از جاش به سختی بلند شد و حرکت کرد نمیتونست خوب ببینه...
ا/ت همچنان داشت میدوید
یونگی هم دنبال اونا رفت ولی آخرش به یه دریاچه رسید
یونگی: کجا شدن؟...ا/ت...ا/تتتتتت
به دریاچه نگاه کرد
یونگی: ا/ت؟...نهنه...ا/تتت
و
۳۱.۱k
۲۲ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.