دٌخترَک کنج اتاق مٌچآله شده و در جنگ بینِ صلح و منطِق و س
دٌخترَک کنج اتاق مٌچآله شده و در جنگ بینِ صلح و منطِق و سرآغاز افکآرِ پوچ و توخالی دور!.
حول محورِ مرگ نَشعت گرفت...
همینجآ بویی به مَشآم میرسد؟!
بویِ گند خآطِرآتِ کپک زده یِ متِبرک از هر دیوارٌ از هر گوشه اتآق...
جم آوری تکیه هآیِ کرم زده یِ دٌختری از هر گوشه و شکست منطق در این میان.
بدرودی آگاهانه از سیاهیِ غوطه ور در مرداب حماقت و سرآغاز اِنهِدآم لجنزآری بنآم زندگی...
عجیب دلَش رفتن میخوآهَد.یه جآیِ نسبتاً دور!؟
دلش میخوآهَد بیخیالِ همه وابستگی هآ شودٌ برود جآیی که برآیِ خودش بآشد.
دوست دآشت دچارِ سکته یِ حسی شود...
دوست دآشت به جآیی برود تآ برآیِ سآعتی،برایِ دقیقه ای یا حتی برآیِ ثآنیه ای درک شود!
دوست دآشت به جآیی برود تآ برآیِ دلش مآدری کند؟
در آغوشش بگیردٌ دست نوآزِشی به سرو رویَش بکشدٌ بگویید:
جآنه دلم، غصه نخور! تمآم میشود.
جآنه دلم بی تآب نشو روزهآی بی حوصلگی ات تمآم میشود...
دوست دآشت چَنگ بزند به بغض هآیِ تَلمبآر شده در گلویَش که زیآدی. خَش می انداختند به صدآیِ ظریفِ دخترانه اش...اما همه اینها رویآیی بیش نبود!!
و این همآن دخترک خشکٌ بداخلاقیست که هیچکس دوستش ندآرَد((:
این همآنست...
حول محورِ مرگ نَشعت گرفت...
همینجآ بویی به مَشآم میرسد؟!
بویِ گند خآطِرآتِ کپک زده یِ متِبرک از هر دیوارٌ از هر گوشه اتآق...
جم آوری تکیه هآیِ کرم زده یِ دٌختری از هر گوشه و شکست منطق در این میان.
بدرودی آگاهانه از سیاهیِ غوطه ور در مرداب حماقت و سرآغاز اِنهِدآم لجنزآری بنآم زندگی...
عجیب دلَش رفتن میخوآهَد.یه جآیِ نسبتاً دور!؟
دلش میخوآهَد بیخیالِ همه وابستگی هآ شودٌ برود جآیی که برآیِ خودش بآشد.
دوست دآشت دچارِ سکته یِ حسی شود...
دوست دآشت به جآیی برود تآ برآیِ سآعتی،برایِ دقیقه ای یا حتی برآیِ ثآنیه ای درک شود!
دوست دآشت به جآیی برود تآ برآیِ دلش مآدری کند؟
در آغوشش بگیردٌ دست نوآزِشی به سرو رویَش بکشدٌ بگویید:
جآنه دلم، غصه نخور! تمآم میشود.
جآنه دلم بی تآب نشو روزهآی بی حوصلگی ات تمآم میشود...
دوست دآشت چَنگ بزند به بغض هآیِ تَلمبآر شده در گلویَش که زیآدی. خَش می انداختند به صدآیِ ظریفِ دخترانه اش...اما همه اینها رویآیی بیش نبود!!
و این همآن دخترک خشکٌ بداخلاقیست که هیچکس دوستش ندآرَد((:
این همآنست...
۳۰.۱k
۱۱ آذر ۱۳۹۹