p:₁₃
p:₁₃
.
.
.
میا : یونگی ؟
یونگی : اره ...یونگی .... من نمیزارم باهاش ازدواج کنی .... جی....جیهوپ....تو...آدم پستی هستی ... تو گفتی که میا رو این خاهرت میدونی .. ولی الان .. آلان ازش خواستگاری میخوای بکنی ؟ ....عمو بهش اعتماد نکنین ...او...
جیهوپ: اون چی ها؟ چی؟ ... اینو گفتی بدون فکر کردن به عروسکم رفتی دنبال اون هر* زه ( ببخشید )
یونگی: هه.. عروسکم لقبشه؟
جیهوپ:... بود...بود...
جیهوپ.: وقتی تو میری رو یونا لقب ملکه میزاری من چرا رو عروسکم چیزی که دوسش دارم نزارم
میا : یونگی تو به یونا میگفتی ملکه ؟ واقعا که ... پس اون بغلت چی ؟ اون حرفت چی ؟ ها ؟
یونگی: متاسفم ... اما من فهمیدم تو بیشتر ارزش داری ...
یونا: عشقم من لیاقتشو دارم یا این هر*زه خانوم ها؟
یونگی: یونا .... برو خونه میام ....
میا: نه بزار بمونه آدم دوست صمیمی که بیرون نمی کنه مگه نه ابجی...؟
یونا: هه ....
میا : چرا تو نفرتت از بین نمیره ها؟ چرا منو دوسم نداری؟ چرا نمیزاشتی بهت بگم ابجی .... ؟ ها؟
چراااااااااا( بقض) .... چرا حصرت یدونه ازدواج رو به دلم گذاشتی .... چرا حصرت یه بغل دوستانه به دلم گذاشتی .... چراااااااا.... خسم یونا .... خستم ..... من عاشق شدم .... اره عاشق شدم .... میخوام مامان بشم .... یه خانواده ی ۳ نفره داشته باشم ...
میخوام ...میخوام...هققق....میخوام یونگی رو فراموش کنممممم( داد)
یونگی* حرفی که تو سرم اکو میشد ، همین جمله ی اخرش بود*
میا: درسته تو ولی بهم خیلی نزدیک بودی .... ازت متنفرم .....تو نمی فهمی داری چی کار میکنی
یونا: من خوب بلدم دارم چی کار میکنم .... خوب میدونم ....
یونا : بگذریم ... باشه .... تو باید به عمارت هوسوک بری منم که تو عمارت یونگیم ازدواجتون سر بگیره ....
( یونا و یونگی رفتن)
هوسوک : م....میا ؟ حالت خوبه؟ میااااااااااااا
.
.
.
.
چیشد یعنی ؟
برای پارت بعد شرطارو کامل کنید :
۵۰ تا لایک و کامنت
بایییییییی..😇😇😇💚💞💛💝💞❤️🩹💛💝💙💝💚
.
.
.
میا : یونگی ؟
یونگی : اره ...یونگی .... من نمیزارم باهاش ازدواج کنی .... جی....جیهوپ....تو...آدم پستی هستی ... تو گفتی که میا رو این خاهرت میدونی .. ولی الان .. آلان ازش خواستگاری میخوای بکنی ؟ ....عمو بهش اعتماد نکنین ...او...
جیهوپ: اون چی ها؟ چی؟ ... اینو گفتی بدون فکر کردن به عروسکم رفتی دنبال اون هر* زه ( ببخشید )
یونگی: هه.. عروسکم لقبشه؟
جیهوپ:... بود...بود...
جیهوپ.: وقتی تو میری رو یونا لقب ملکه میزاری من چرا رو عروسکم چیزی که دوسش دارم نزارم
میا : یونگی تو به یونا میگفتی ملکه ؟ واقعا که ... پس اون بغلت چی ؟ اون حرفت چی ؟ ها ؟
یونگی: متاسفم ... اما من فهمیدم تو بیشتر ارزش داری ...
یونا: عشقم من لیاقتشو دارم یا این هر*زه خانوم ها؟
یونگی: یونا .... برو خونه میام ....
میا: نه بزار بمونه آدم دوست صمیمی که بیرون نمی کنه مگه نه ابجی...؟
یونا: هه ....
میا : چرا تو نفرتت از بین نمیره ها؟ چرا منو دوسم نداری؟ چرا نمیزاشتی بهت بگم ابجی .... ؟ ها؟
چراااااااااا( بقض) .... چرا حصرت یدونه ازدواج رو به دلم گذاشتی .... چرا حصرت یه بغل دوستانه به دلم گذاشتی .... چراااااااا.... خسم یونا .... خستم ..... من عاشق شدم .... اره عاشق شدم .... میخوام مامان بشم .... یه خانواده ی ۳ نفره داشته باشم ...
میخوام ...میخوام...هققق....میخوام یونگی رو فراموش کنممممم( داد)
یونگی* حرفی که تو سرم اکو میشد ، همین جمله ی اخرش بود*
میا: درسته تو ولی بهم خیلی نزدیک بودی .... ازت متنفرم .....تو نمی فهمی داری چی کار میکنی
یونا: من خوب بلدم دارم چی کار میکنم .... خوب میدونم ....
یونا : بگذریم ... باشه .... تو باید به عمارت هوسوک بری منم که تو عمارت یونگیم ازدواجتون سر بگیره ....
( یونا و یونگی رفتن)
هوسوک : م....میا ؟ حالت خوبه؟ میااااااااااااا
.
.
.
.
چیشد یعنی ؟
برای پارت بعد شرطارو کامل کنید :
۵۰ تا لایک و کامنت
بایییییییی..😇😇😇💚💞💛💝💞❤️🩹💛💝💙💝💚
۱۲.۷k
۱۵ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.