فیک عشق شیرین
فیک عشق شیرین
پارت پنجم
رسیدیم فرودگاه و از گیت ها رد شدیم سوار هواپیما شدیم
چند ساعت بعد ...
توی فرودگاه منتظر خاله اینا بودیم
بعد از چند دقیقه یه لیموزین سفید جلو مون وایستاد و یه پسره که کت و شوارع لی و یه بلوز سفید زیرش پوشیده بود و هدفون دور گردنش بود و عینک دودی زده بود پیاده شد ، یکم که دقت کردم دیدم لوهانه
بدو کردم و پریدم بغلش و پاها مو دور کمرش حلقه کردم
_ اوپاااااا
لوهان_ میوناااا
لوهان دستش و دور کمرم حلقه کرد و یه دور چرخید
لوهان_ دلم واست تنگ شده بود!
من_ من بیشتر
بعد از اون خندیم و گونه ی لوهان و بوسیدم
از بغلش اومدم پایین و رفتم سمت خاله
خاله رو هم بغل کردم
من_ خاله دلم واست یه ذره شده بود
خاله_ منم همینطور
خاله روی گونم و بوسید
بعد از کلی بغل کردن و رفع دلتنگی سوار ماشین شدیم
راننده ساک ها رو گذاشت تو ماشین و راه افتاد
حس کردم سهون عصبی ولی نمیدونم چرا
بعد از ۲۰ دقیقه جلوی یه خونه بزرگ ویلایی وایستادیم
پیاده شدیم
من_ واو خاله خونتون چقدر بزرگه
خاله_ چ بیا حالا بریم داخلش و که ندیدی
رفتیم داخل ایگووو واقعا خونشون بزرگ بود
خاله _ امممم خب برین اتاقشون رو نشون بدید
خدمتکار _ بله خانم
خدمتکار تعظیمی کرد و اومد سمت ما و گفت
_ بریم اتاق ها رو نشونتون بدم
من و سهون با خدمتکار رفتیم طبقه بالا
اتاق منو سهون کنار هم بود پ اینطور که معلوم بود اتاق لوهانم روبه روی اتاق من بود
رفتم داخل اتاق مستقیم رفتم تو حمام
دوش گرفتم و اومدم بیرون و از تو ساک یه هودیه سفیدم با یه شلوار مشکی چسب پوشیدم
موهام خشک کردم
که یکی در اتاق در زد
من_ بله؟
خدمتکار_ خانم شام حاضره
من_ الان میام
همه سر میز بودن ، من نشستم کنار سهون و خاله و لوهانم روبه رومون بودن
بعد از اینکه غذا خوردیم با هم نشسته بودیم که خاله گفت:
_ من حوصله ام سر رفته
من_ اوهوم ... منم
خاله_ مقلا میخوای از این به بعد توی این خونه اینجا بشینید و همو نگاه کنید؟
سهون _ خاله جان
خاله_ چیزی شده ؟
سهون_ من و مینی زیاد اینجا نمیمونیم
من و خاله باهم _ چییییی؟
سهون _ من میگردم یه خونه پیدا میکنم میریم اونجا
خاله_ اخ چرا؟
سهون _ شما اذیت میشید
خاله _ نه بابا......نکنه بین شما دوتا خبراییه ؟
من_ خالهههههه؟
خاله_ چیه خب مشکوک میزنین
من بلند شدم و کوسن مبل و پرت کردم تو صورت سهون و گفتم :
_ من با تو هیچ جا نمیام
بعد رفتم توی اتاقم
وسایلم و چیدم توی کمدا
تصمیم گرفتم پیش خاله بمونم
بعد از اینکه کارم تمام شد رفتم دراز کشیدم روی تخت .....
ادامه دارد
ببخشید حالم بده نتونستم زیاد بنویسم
پارت پنجم
رسیدیم فرودگاه و از گیت ها رد شدیم سوار هواپیما شدیم
چند ساعت بعد ...
توی فرودگاه منتظر خاله اینا بودیم
بعد از چند دقیقه یه لیموزین سفید جلو مون وایستاد و یه پسره که کت و شوارع لی و یه بلوز سفید زیرش پوشیده بود و هدفون دور گردنش بود و عینک دودی زده بود پیاده شد ، یکم که دقت کردم دیدم لوهانه
بدو کردم و پریدم بغلش و پاها مو دور کمرش حلقه کردم
_ اوپاااااا
لوهان_ میوناااا
لوهان دستش و دور کمرم حلقه کرد و یه دور چرخید
لوهان_ دلم واست تنگ شده بود!
من_ من بیشتر
بعد از اون خندیم و گونه ی لوهان و بوسیدم
از بغلش اومدم پایین و رفتم سمت خاله
خاله رو هم بغل کردم
من_ خاله دلم واست یه ذره شده بود
خاله_ منم همینطور
خاله روی گونم و بوسید
بعد از کلی بغل کردن و رفع دلتنگی سوار ماشین شدیم
راننده ساک ها رو گذاشت تو ماشین و راه افتاد
حس کردم سهون عصبی ولی نمیدونم چرا
بعد از ۲۰ دقیقه جلوی یه خونه بزرگ ویلایی وایستادیم
پیاده شدیم
من_ واو خاله خونتون چقدر بزرگه
خاله_ چ بیا حالا بریم داخلش و که ندیدی
رفتیم داخل ایگووو واقعا خونشون بزرگ بود
خاله _ امممم خب برین اتاقشون رو نشون بدید
خدمتکار _ بله خانم
خدمتکار تعظیمی کرد و اومد سمت ما و گفت
_ بریم اتاق ها رو نشونتون بدم
من و سهون با خدمتکار رفتیم طبقه بالا
اتاق منو سهون کنار هم بود پ اینطور که معلوم بود اتاق لوهانم روبه روی اتاق من بود
رفتم داخل اتاق مستقیم رفتم تو حمام
دوش گرفتم و اومدم بیرون و از تو ساک یه هودیه سفیدم با یه شلوار مشکی چسب پوشیدم
موهام خشک کردم
که یکی در اتاق در زد
من_ بله؟
خدمتکار_ خانم شام حاضره
من_ الان میام
همه سر میز بودن ، من نشستم کنار سهون و خاله و لوهانم روبه رومون بودن
بعد از اینکه غذا خوردیم با هم نشسته بودیم که خاله گفت:
_ من حوصله ام سر رفته
من_ اوهوم ... منم
خاله_ مقلا میخوای از این به بعد توی این خونه اینجا بشینید و همو نگاه کنید؟
سهون _ خاله جان
خاله_ چیزی شده ؟
سهون_ من و مینی زیاد اینجا نمیمونیم
من و خاله باهم _ چییییی؟
سهون _ من میگردم یه خونه پیدا میکنم میریم اونجا
خاله_ اخ چرا؟
سهون _ شما اذیت میشید
خاله _ نه بابا......نکنه بین شما دوتا خبراییه ؟
من_ خالهههههه؟
خاله_ چیه خب مشکوک میزنین
من بلند شدم و کوسن مبل و پرت کردم تو صورت سهون و گفتم :
_ من با تو هیچ جا نمیام
بعد رفتم توی اتاقم
وسایلم و چیدم توی کمدا
تصمیم گرفتم پیش خاله بمونم
بعد از اینکه کارم تمام شد رفتم دراز کشیدم روی تخت .....
ادامه دارد
ببخشید حالم بده نتونستم زیاد بنویسم
۲۰.۴k
۰۷ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.