تو چه کردی که دلم را به تنم لرزاندی
تو چه کردی که دلم را به تنم لرزاندی...
یک شـبـه آمـدی ودر دلم عمری مانـدی...
در نگاهـت چه فـروغی نهان بودکه از پرتوآن...
عـشق بـر دخـمه ی تاریک دلم افـشاندی...
نه تـو آن سان بـر من بودی ونه من بـرتـو...
که بدیـن سان تـو مراواله ی خود گرداندی...
این چه حسی ست که من بهـر تـودر دل دارم...
آن چه احـساس خوشی بودکه سویم راندی...
تـوچه کردی که با جـرعه ای از جام لـبت...
چشمه ی مـهربه صحرای دلم جوشاندی...
تـو نبودی من از عشـق چه میـدانستم...
تو چه خوب آمدی وخوب به من فهماندی...
یک شـبـه آمـدی ودر دلم عمری مانـدی...
در نگاهـت چه فـروغی نهان بودکه از پرتوآن...
عـشق بـر دخـمه ی تاریک دلم افـشاندی...
نه تـو آن سان بـر من بودی ونه من بـرتـو...
که بدیـن سان تـو مراواله ی خود گرداندی...
این چه حسی ست که من بهـر تـودر دل دارم...
آن چه احـساس خوشی بودکه سویم راندی...
تـوچه کردی که با جـرعه ای از جام لـبت...
چشمه ی مـهربه صحرای دلم جوشاندی...
تـو نبودی من از عشـق چه میـدانستم...
تو چه خوب آمدی وخوب به من فهماندی...
- ۸۷۲
- ۱۶ مهر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط