/ سهراب سپهری /
/ سهراب سپهری /
دلم گرفته
دلم عجیب گرفته است
و هیچ چیز
نه این دقایق خوشبو که روی شاخه نارنج میشود خاموش
نه این صداقت حرفی که در سکوت میان دو برگ این گل شب بوست
نه هیچ چیز مرا از هجوم خالی اطراف
نمیرهاند!!
و فکر میکنم
که این ترنم موزون حزن تا به ابد
شنیده خواهد شد
نگاه مرد مسافر به روی میز افتاد
چه سیبهای قشنگی
حیات نشئه تنهایی است
و میزبان پرسید
قشنگ یعنی چه؟
قشنگ یعنی تعبیر عاشقانه اشکال!
و عشق تنها عشق
ترا به گرمی یک سیب میکند مانوس ...
و عشق تنها عشق
مرا به وسعت اندوه زندگیها برد ...
مرا رساند به امکان یک پرنده شدن ...
چرا گرفته دلت مثل آنکه تنهایی؟!
چه قدر هم تنها!!
خیال می کنم
دچار آن رگ پنهان رنگها هستی .......
دچار یعنی
..........عاشق!!!!
و فکر کن که چه تنهاست،
اگر که ماهی کوچک دچار آبی دریای بیکران باشد.........
و چه فکر نازک غمناکی
و غم تبسم پوشیده نگاه گیاه است
و غم اشاره محوی به رد وحدت اشیاست!
خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند
و دست منبسط نور روی شانه آنهاست
نه وصل ممکن نیست
همیشه فاصلهای هست ...
اگر چه منحنی آب بالش خوبی است
برای خواب دل آویز و ترد نیلوفر
همیشه فاصلهای هست ...
دچار باید بود
وگرنه زمزمه حیرت میان دو حرف
حرام خواهد شد!
و عشق
سفر به روشنی اهتراز خلوت اشیاست..
و عشق
صدای فاصلههاست
صدای فاصلههایی که غرق ابهامند ...
نه
صدای فاصلههایی که مثل نقره تمیزند!
و با شنیدن یک هیچ میشوند کدر ....
همیشه عاشق تنهاست ...
و دست عاشق در دست ترد ثانیههاست ...
و او و ثانیهها میروند آن طرف روز
و او و ثانیهها روی نور میخوابند
و او و ثانیهها بهترین کتاب جهان را
به آب میبخشند ...
هوای حرف تو آدم را
عبور میدهد از کوچه باغهای حکایات
و در عروق چنین لحن
چه خون تازه محزونی!
حیاط روشن بود
و باد می آمد
اتاق خلوت پاکی است
برای فکر چه ابعاد سادهای دارد
دلم عجیب گرفته است
خیال خواب ندارم ...
دلم گرفته
دلم عجیب گرفته است
و هیچ چیز
نه این دقایق خوشبو که روی شاخه نارنج میشود خاموش
نه این صداقت حرفی که در سکوت میان دو برگ این گل شب بوست
نه هیچ چیز مرا از هجوم خالی اطراف
نمیرهاند!!
و فکر میکنم
که این ترنم موزون حزن تا به ابد
شنیده خواهد شد
نگاه مرد مسافر به روی میز افتاد
چه سیبهای قشنگی
حیات نشئه تنهایی است
و میزبان پرسید
قشنگ یعنی چه؟
قشنگ یعنی تعبیر عاشقانه اشکال!
و عشق تنها عشق
ترا به گرمی یک سیب میکند مانوس ...
و عشق تنها عشق
مرا به وسعت اندوه زندگیها برد ...
مرا رساند به امکان یک پرنده شدن ...
چرا گرفته دلت مثل آنکه تنهایی؟!
چه قدر هم تنها!!
خیال می کنم
دچار آن رگ پنهان رنگها هستی .......
دچار یعنی
..........عاشق!!!!
و فکر کن که چه تنهاست،
اگر که ماهی کوچک دچار آبی دریای بیکران باشد.........
و چه فکر نازک غمناکی
و غم تبسم پوشیده نگاه گیاه است
و غم اشاره محوی به رد وحدت اشیاست!
خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند
و دست منبسط نور روی شانه آنهاست
نه وصل ممکن نیست
همیشه فاصلهای هست ...
اگر چه منحنی آب بالش خوبی است
برای خواب دل آویز و ترد نیلوفر
همیشه فاصلهای هست ...
دچار باید بود
وگرنه زمزمه حیرت میان دو حرف
حرام خواهد شد!
و عشق
سفر به روشنی اهتراز خلوت اشیاست..
و عشق
صدای فاصلههاست
صدای فاصلههایی که غرق ابهامند ...
نه
صدای فاصلههایی که مثل نقره تمیزند!
و با شنیدن یک هیچ میشوند کدر ....
همیشه عاشق تنهاست ...
و دست عاشق در دست ترد ثانیههاست ...
و او و ثانیهها میروند آن طرف روز
و او و ثانیهها روی نور میخوابند
و او و ثانیهها بهترین کتاب جهان را
به آب میبخشند ...
هوای حرف تو آدم را
عبور میدهد از کوچه باغهای حکایات
و در عروق چنین لحن
چه خون تازه محزونی!
حیاط روشن بود
و باد می آمد
اتاق خلوت پاکی است
برای فکر چه ابعاد سادهای دارد
دلم عجیب گرفته است
خیال خواب ندارم ...
۳.۵k
۰۸ شهریور ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.