نمیدانم چرا پیش منی و باز دلتنگم
نمیدانم چرا پیش منی و باز دلتنگم
چنان پیغمبری تنها و بی اعجاز دلتنگم
به روی تو که پشت پنجره هاشور بارانی
اگر چه میکنم آغوش خود را باز دلتنگم
نخی از دود سیگارم به سویت چشم می دوزد
چه می آید به قدت این همه ابراز دلتنگم
جهان بی تو هر لحظه اضافه خدمتی تلخ است
به خط نامه های آخر سرباز دلتنگم
به درمانم نمی کوشی نمیدانی مگر دردم
لسان الغیبم و اندازه ی شیراز دلتنگم
نه اکنون که رسیده برگهای آخر تقویم
من از سین نخستین #سیب از آغاز دلتنگم
#شهراد_میدری
چنان پیغمبری تنها و بی اعجاز دلتنگم
به روی تو که پشت پنجره هاشور بارانی
اگر چه میکنم آغوش خود را باز دلتنگم
نخی از دود سیگارم به سویت چشم می دوزد
چه می آید به قدت این همه ابراز دلتنگم
جهان بی تو هر لحظه اضافه خدمتی تلخ است
به خط نامه های آخر سرباز دلتنگم
به درمانم نمی کوشی نمیدانی مگر دردم
لسان الغیبم و اندازه ی شیراز دلتنگم
نه اکنون که رسیده برگهای آخر تقویم
من از سین نخستین #سیب از آغاز دلتنگم
#شهراد_میدری
- ۷۰۴
- ۱۶ اسفند ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۴۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط