چند شعر کوتاه از زانا کوردستانی
▪چند شعر کوتاه از زانا کوردستانی
(۱)
انتظارم،
بوی سیگارهای زر گرفته...
و روزهای تلخِ نیمه سوخته
میان بغض خاموشت وول میخورد.
...
--خط خطیهای من،
حزن بیپایان خانهست!
(۲)
پُر از هراسم!
نه هراس از مرگِ خفته
در لولهی تفنگ!
یا؛
عبور شبحِ یک سایه
بر دیوار!
...
تمام ترس من؛
سقوط از چشمانت هست
نه،
هراس افتادن
از دلت!
(۳)
خون را بر برف دیدی؛
چه جای گریه!
کودکی که برهها را دوست میداری؟
زمستان
سُرسُره میسازد
گوسفند از گلوی گرگ
--میلغزد!.
(۴)
نشد که نشد...
حالا؛
با عدد،
با حروف،،
-- یا ایما و اشاره!
دارم فکر میکنم:
دیگر به چه حربهای متوسل بشوم؟!
--تا به چشمت بیایم!؟
(۵)
به خیالاتِ شلوغم
خیابانی راه دارد
گذرگاهِ مردمانی جورواجور...
دریغ از جای پای تو،
بر سنگ فرشهای ساییدهاش.
متبرکم کن!
(۶)
چگونه باور کنم
هجرت فلامینگوها را
با پر و پرواز است؟!
تا دل در گوشهای گلویش گیر نباشد
پیمودن این مسافت
--ناممکن است.
(۷)
آییی شعرِ ناگهان!
ای واژههای فشرده
وزنِ تو را
فقط شاعرها میفهمند!
-سپیدی!؟
-زلالی!؟
-غزلی!؟
...
آه...
تنها الفباست که
تو را با کولهای
میتواند به گُرده بکشد!.
(۸)
دارد،
بزرگترین قحطیی قرن
شکل میگیرد...
قحطی عشق...
رُکنی که،
کمتر از قحطیی
-آب و
- نان نیست!
(۹)
یادت؛
و یادگاریهایت را
در سبد زباله گذاشتم...
من،
تو را میخواستم
نه یاد وُ
یادگاریهایت را!.
(۱۰)
اوج میگیرم؛
چون "ههلوی بهرزه فهر"*
گرچه مرزهای سرزمینم محدود است؛
اما
انتهای آسمان کردستان
--ناپیداست.
____________________
* عقاب بلند پرواز
(۱۱)
مرگ
نام دیگر کردستان است
اینجا تمام بلوط ها
یا سر زده می شوند
یا میسوزند؛
تا ققنوس وار
در خاکستر خود جوانه بزنند!
(۱۲)
آه ای باور آفتابی دشت
در خاطر رمههای میش
اینجا تمام سبزهها
سیاهپوش جوانه زندنی ماندهاند
گویی هرگز موسا به رسالت
گوسفندان شعیب دل نسپرد
تا صفورا
آوازهخوان رملهای بیابانهای بیپایان شود.
#زانا_کوردستانی
#هاشور_در_هاشور
(۱)
انتظارم،
بوی سیگارهای زر گرفته...
و روزهای تلخِ نیمه سوخته
میان بغض خاموشت وول میخورد.
...
--خط خطیهای من،
حزن بیپایان خانهست!
(۲)
پُر از هراسم!
نه هراس از مرگِ خفته
در لولهی تفنگ!
یا؛
عبور شبحِ یک سایه
بر دیوار!
...
تمام ترس من؛
سقوط از چشمانت هست
نه،
هراس افتادن
از دلت!
(۳)
خون را بر برف دیدی؛
چه جای گریه!
کودکی که برهها را دوست میداری؟
زمستان
سُرسُره میسازد
گوسفند از گلوی گرگ
--میلغزد!.
(۴)
نشد که نشد...
حالا؛
با عدد،
با حروف،،
-- یا ایما و اشاره!
دارم فکر میکنم:
دیگر به چه حربهای متوسل بشوم؟!
--تا به چشمت بیایم!؟
(۵)
به خیالاتِ شلوغم
خیابانی راه دارد
گذرگاهِ مردمانی جورواجور...
دریغ از جای پای تو،
بر سنگ فرشهای ساییدهاش.
متبرکم کن!
(۶)
چگونه باور کنم
هجرت فلامینگوها را
با پر و پرواز است؟!
تا دل در گوشهای گلویش گیر نباشد
پیمودن این مسافت
--ناممکن است.
(۷)
آییی شعرِ ناگهان!
ای واژههای فشرده
وزنِ تو را
فقط شاعرها میفهمند!
-سپیدی!؟
-زلالی!؟
-غزلی!؟
...
آه...
تنها الفباست که
تو را با کولهای
میتواند به گُرده بکشد!.
(۸)
دارد،
بزرگترین قحطیی قرن
شکل میگیرد...
قحطی عشق...
رُکنی که،
کمتر از قحطیی
-آب و
- نان نیست!
(۹)
یادت؛
و یادگاریهایت را
در سبد زباله گذاشتم...
من،
تو را میخواستم
نه یاد وُ
یادگاریهایت را!.
(۱۰)
اوج میگیرم؛
چون "ههلوی بهرزه فهر"*
گرچه مرزهای سرزمینم محدود است؛
اما
انتهای آسمان کردستان
--ناپیداست.
____________________
* عقاب بلند پرواز
(۱۱)
مرگ
نام دیگر کردستان است
اینجا تمام بلوط ها
یا سر زده می شوند
یا میسوزند؛
تا ققنوس وار
در خاکستر خود جوانه بزنند!
(۱۲)
آه ای باور آفتابی دشت
در خاطر رمههای میش
اینجا تمام سبزهها
سیاهپوش جوانه زندنی ماندهاند
گویی هرگز موسا به رسالت
گوسفندان شعیب دل نسپرد
تا صفورا
آوازهخوان رملهای بیابانهای بیپایان شود.
#زانا_کوردستانی
#هاشور_در_هاشور
۳.۶k
۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.