بچه که بودم وقتایی که از مدرسه میومدم و چسب کفشای صورتیِ
بچه که بودم وقتایی که از مدرسه میومدم و چسب کفشای صورتیِ عروسکیمو باز میکردم ، دم در خونه ی همسایه آل استارای خاکستری بود که روش با ماژیک مشکی یه چیزایی نوشته بودن
وقتایی که قمقمه قرمزمو میذاشتم کنار کیف سفید باربیم ، دختر همسایه با یه کیف شل و ول و هندز فریه گره خورده از خونه میزد بیرون
وقتایی که بارون میومد و با ماشین بابام میومدم خونه ، اونو میدیدم که تنهایی زیر بارون راه میره
از تاریکی میترسیدم ، شبایی که از ترس ، چراغ اتاقو روشن میذاشتم میدیدم که چراغ اتاق دختر همسایه ام روشنه و فکر میکردم اونم از تاریکی میترسه بعدشم با همین فکر خوابم میبرد.
مامانم همیشه میگفت انقدر دور و بر دختر همسایه نباشم ، آخه میگفت آدم باید با همسنای خودش دوست شه نه کسی که ده سال ازش بزرگ تره
ولی به نظر من که ده سال خیلی نیست ، شاید به انداره ی انگشتای دست
یه روز که از مدرسه اومدم خونه دیدم یه پارچه ی سیاه رو دیوار خونه ی همسایس ، اسم دختر همسایه ام روش بود
از مامان پرسیدم که چی شده ولی چیزی نگفت فقط یه لبخند تلخ زد و صدای گریش بلند تر شد
الان ده سال گذشته...
و یه جفت کفش آل استار خاکستری دم خونه ی خودمونه :)
وقتایی که قمقمه قرمزمو میذاشتم کنار کیف سفید باربیم ، دختر همسایه با یه کیف شل و ول و هندز فریه گره خورده از خونه میزد بیرون
وقتایی که بارون میومد و با ماشین بابام میومدم خونه ، اونو میدیدم که تنهایی زیر بارون راه میره
از تاریکی میترسیدم ، شبایی که از ترس ، چراغ اتاقو روشن میذاشتم میدیدم که چراغ اتاق دختر همسایه ام روشنه و فکر میکردم اونم از تاریکی میترسه بعدشم با همین فکر خوابم میبرد.
مامانم همیشه میگفت انقدر دور و بر دختر همسایه نباشم ، آخه میگفت آدم باید با همسنای خودش دوست شه نه کسی که ده سال ازش بزرگ تره
ولی به نظر من که ده سال خیلی نیست ، شاید به انداره ی انگشتای دست
یه روز که از مدرسه اومدم خونه دیدم یه پارچه ی سیاه رو دیوار خونه ی همسایس ، اسم دختر همسایه ام روش بود
از مامان پرسیدم که چی شده ولی چیزی نگفت فقط یه لبخند تلخ زد و صدای گریش بلند تر شد
الان ده سال گذشته...
و یه جفت کفش آل استار خاکستری دم خونه ی خودمونه :)
۴.۵k
۰۱ فروردین ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.