تا که می آیی به ذهن من تبسم می کنم

تا که می آیی به ذهن من تبسم می کنم
با تو بودن را به آرامی تجسم می کنم

چشمهایت گفتنی ها دارد و طبعم غزل
با زبان عشق با چشمت تکلم می کنم

شعر می پاشم درون خاک حاصل خیز دل
واژه ها را سبز احساس تفاهم می کنم

گاه شعرم مثل چشمت حاوی آرامش ست
گاه با امواج گیسویت تلاطم می کنم

با نت و موسیقی لمس تو شاعر می شوم
خستگی را لابلای طعم تو گم می کنم

با تو وقتی از خیابان های دل رد می شوم
دانه ی اسفند دود از چشم مردم می کنم

مثل آدم باب میل تو هوایی می شوم
شوکت فردوس قربانی گندم می کنم ..
دیدگاه ها (۷)

عاشقی جرم قشنگیست گرفتارم کردخواب بودم که شبی عشق تو بیدارم ...

کاش می شد نروی تا تک و تنها نشوم@بی تو دیوانه ترین عاشق شیدا...

به قدری دوستت دارم که قدرش را نمی دانمبه تن چون روح می مانی،...

#طلوعِ‌چشمهایت...به خیالم می‌روی و از یاد خواهم برد نگاه ملی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط