سوز تب فراق تو درمان پذیر نیست
سوز تب فراق تو درمان پذیر نیست
تا زنده ام، چو شمع، ازینم گزیر نیست
هر درد را که می نگری هست چاره ای
درد محبت است که درمان پذیر نیست
هیچ از دل رمیده ی ما کس نشان نداد
پیدا نشد! عجب که به دامی اسیر نیست…
بر من کمان مکش، که از آن غمزه ام هلاک
بازو مساز رنجه، که حاجت به تیر نیست
رفتی و از فراق تو از پا درآمدم
بازآ، که جز تو هیچکسم دستگیر نیست
سهل است اگر گهی گذرد در ضمیر تو
وحشی، که جز تو هیچکسش در ضمیر نیست…
وحشی_بافقی
تا زنده ام، چو شمع، ازینم گزیر نیست
هر درد را که می نگری هست چاره ای
درد محبت است که درمان پذیر نیست
هیچ از دل رمیده ی ما کس نشان نداد
پیدا نشد! عجب که به دامی اسیر نیست…
بر من کمان مکش، که از آن غمزه ام هلاک
بازو مساز رنجه، که حاجت به تیر نیست
رفتی و از فراق تو از پا درآمدم
بازآ، که جز تو هیچکسم دستگیر نیست
سهل است اگر گهی گذرد در ضمیر تو
وحشی، که جز تو هیچکسش در ضمیر نیست…
وحشی_بافقی
۱.۵k
۲۳ اسفند ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۶۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.