یادش بخیر...
یادش بخیر...
سالها پیش
که من و غم نداشتنت،
تا صبح با چشم باز
خوابت را میدیدیم.
آن روزها که تو زمینم میزدی،
تا در آسمانت نباشم.
آن زمانها که
هرموقع کارت گیر میکرد،
نفرتت را رنگ میزدی و
جای علاقه ای که نداشتی
به من میفروختی!
منه احمق هم
تمامشان را میخریدم.
اما بعد از مدتی
رنگ و روی احساس تقلبیات میرفت
و نفرتت نسبت به من
دوباره خودش را نشان میداد
کارت که تمام میشد
لبخندم را برمیداشتی و
با خودت میبردی.
اصلا هم برایت اهمیتی نداشت
که شاید با رفتنت
در چشمهایم،
سیل یا سونامی رخ دهد!
روزهای سختی بود
واقعا سخت بودند
با این حال
گاهی دلتنگشان میشوم
راستش آن روزها
زیادی هم بد نبودند
شده بودم مانند
آدم برفییی که
عاشق خورشید شده بود
من هم
آب شده بودم
به پای تو...
#اچکان
سالها پیش
که من و غم نداشتنت،
تا صبح با چشم باز
خوابت را میدیدیم.
آن روزها که تو زمینم میزدی،
تا در آسمانت نباشم.
آن زمانها که
هرموقع کارت گیر میکرد،
نفرتت را رنگ میزدی و
جای علاقه ای که نداشتی
به من میفروختی!
منه احمق هم
تمامشان را میخریدم.
اما بعد از مدتی
رنگ و روی احساس تقلبیات میرفت
و نفرتت نسبت به من
دوباره خودش را نشان میداد
کارت که تمام میشد
لبخندم را برمیداشتی و
با خودت میبردی.
اصلا هم برایت اهمیتی نداشت
که شاید با رفتنت
در چشمهایم،
سیل یا سونامی رخ دهد!
روزهای سختی بود
واقعا سخت بودند
با این حال
گاهی دلتنگشان میشوم
راستش آن روزها
زیادی هم بد نبودند
شده بودم مانند
آدم برفییی که
عاشق خورشید شده بود
من هم
آب شده بودم
به پای تو...
#اچکان
۸۱۰
۱۵ آذر ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.