Fourth of july
P2
این روزها ضعیفتر از همیشه شده بود،بیشتر میخوابید حتی دیگه کلاه گیسش رو هم نمیپوشید تا بگه:
"هیونگ من هنوزم مو دارم...اونم موج دار و قهوه ایی!"
اما من همچنان مطمعن بودم که پایِ قولش هست.
صبح اون روز که از گرما شکایت میکرد با اجازه پرستار بردمش حمام، حتی دیگه مثل همیشه خجالتی در کار نبود تا قسمتی از بدنش رو بپوشونه...تنها به شونه من تکیه داده بود و از اونجا به صورت من نگاه میکرد، هرچقدر ازش پرسیدم چی شده و چه چیزی باعث شده از صبح اینقدر بیقراری کنه،تنها جواب میداد که نمیدونه و فقط دلش میخواد حرف نزنه و زیر آب خنک بشینه.
وقتی خواستم تنش رو آب بکشم، حس کردم پاهاش بیش از حد همیشه سرد بنظر میان و حتی خودش بعد از بیرون اومدن از من خواست تا برخلاف گرمای بیرون یکی از جوراب هام رو براش بپوشم.
بهم میگفت که خیلی لوسش کردم و شروع کرده بود به عذر خواهی...منم تنها کاری که از دستم
بر میاومد این بود که سعی میکردم بی قراریش رو با بوسه هایی که به زیر گردن و کناره گوشش میزدم ازبین ببرم و سر به سرش بگذارم!
منتها انگار این من بودم که سرکار بود...
تنها بعد از گذشت ده دقیقه،وقتی مطمئن شده بودم کاملا زیر پتو دراز کشیده و تنش گرم مونده، با دو نوشیدنی که مال اون کمرنگ تر از کمرنگ بود به اتاق برگشتم.
ماه قولش رو چهارم جولای آروم و بیصدا وقتی پتو تا زیر گردنش خزیده بود شکست؛
بیخداحافظی،بدون بردن من همراهش...تنهایِ تنها.
این روزها ضعیفتر از همیشه شده بود،بیشتر میخوابید حتی دیگه کلاه گیسش رو هم نمیپوشید تا بگه:
"هیونگ من هنوزم مو دارم...اونم موج دار و قهوه ایی!"
اما من همچنان مطمعن بودم که پایِ قولش هست.
صبح اون روز که از گرما شکایت میکرد با اجازه پرستار بردمش حمام، حتی دیگه مثل همیشه خجالتی در کار نبود تا قسمتی از بدنش رو بپوشونه...تنها به شونه من تکیه داده بود و از اونجا به صورت من نگاه میکرد، هرچقدر ازش پرسیدم چی شده و چه چیزی باعث شده از صبح اینقدر بیقراری کنه،تنها جواب میداد که نمیدونه و فقط دلش میخواد حرف نزنه و زیر آب خنک بشینه.
وقتی خواستم تنش رو آب بکشم، حس کردم پاهاش بیش از حد همیشه سرد بنظر میان و حتی خودش بعد از بیرون اومدن از من خواست تا برخلاف گرمای بیرون یکی از جوراب هام رو براش بپوشم.
بهم میگفت که خیلی لوسش کردم و شروع کرده بود به عذر خواهی...منم تنها کاری که از دستم
بر میاومد این بود که سعی میکردم بی قراریش رو با بوسه هایی که به زیر گردن و کناره گوشش میزدم ازبین ببرم و سر به سرش بگذارم!
منتها انگار این من بودم که سرکار بود...
تنها بعد از گذشت ده دقیقه،وقتی مطمئن شده بودم کاملا زیر پتو دراز کشیده و تنش گرم مونده، با دو نوشیدنی که مال اون کمرنگ تر از کمرنگ بود به اتاق برگشتم.
ماه قولش رو چهارم جولای آروم و بیصدا وقتی پتو تا زیر گردنش خزیده بود شکست؛
بیخداحافظی،بدون بردن من همراهش...تنهایِ تنها.
۱۶۸
۲۴ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.