باران گرفته باز دلم گشته بیقرار

باران گرفته ، باز دلم گشته بیقرار
دردت اشاره کرده به چشمم « کمی ببار»

می خواستم غزل بسرایم در این هوا
با واژه های خیس ، غم و دردِ انتظار

اینبار خواستی به خیالم سفر کنی
حتما برای قافیه ها چتر هم بیار

فرقی نمی کند که در آنسوی جنگلی
یا روی ماسه یا وسطِ دشت و لاله زار

اینجا ، درونِ کلبه ی تنهایی منی
ای تک سوارِ فاتحِ قلبم ، بزرگوار

بغضم ، ردیفِ آخر این گفتگو ، شکست
مهمانِ چشمهای تو هستم ، تو هم ببار
دیدگاه ها (۱)

نازنینا از چه دلگیری بیا تا نغمه سازت شوم،،حرفها ناگفته داری...

مَستِ عشقم کُنجِ آغوشت خدایی می کنم تا تو لیلای منی ، من پ...

.بغض سنگین مرا  دیوار می فهمد فقطجنگجویی خسته از پیکار می فه...

.شب چه زیبا میشود وقتی که مهتابش تویی تا مونالیـــــــزاترین...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط