پارت دوم
پارت دوم
ویو ارونا
امروز مسابقه داشتم بخاطر همین باید صبح میرفتم باشگاه که تمرین کنم بعد برم مسابقه لباس ورزشی مشکیم رو برداشتمو پوشیدم کیفمو برداشتم و توش توپ وسایلم رو گذاشتم و گوشیم رو برداشتم و اومدم از خونه برم بیرون که بابام صدام زد
بابا:ارونا
ارونا:اییش بله بابا
بابا: کجا میری ؟
ارونا :باشگاه
بابا:امروز جایی نمیری (با داد)
ارونا :بابا من انروز مسابقه دارم باید برم
از فردا نمیرو خوبه
بابا:خیلی خوب ... راستی پول هم به حسابم بزن
ارونا:من اون پولو برای خرجی خودم میخوام
بابا:دختر که نباید ولخرجی کنه همیشه میخای خرید کنی درضمن بار اخرت باشه رو حرف من حرف میزنی همین که گفتم
ارونا:باشه بابا از باشگاه که برگشتم پول هم به حسابت میریزم
روحیم بهم ریخت حالم بد شد من اخرین باری که خرید رفتم یکسال پیش بود ساعت شیش صبح بود همینجوری با راه که میرفتم احساس میکردم یکی دا ه منو تعقیق میکنه ولی به پشت سرم که مگاه میکردم کسی رو نمیدیدم
ارونا:شاید خیالاتی شدم
به باشگاه رسیدم
ارونا:سلام مربی
مربی:سلام ارونا زود باش شروع کنیم که ساعت ۸ باید بریم به محل مسابقه
ارونا:چشم شروع کردم به تمرین کردن
مربی :افرین ارونا
.........
ساعت هشت شد و مسابقه شروع شد نشسته بودم روی صندلی که برای مسابقه اسمم رو صدا بزن بعد از چند دقیقه اسمم رو صدا زدن و مسابقه شروع شد همینجوری داشتم امتیاز میگرفتمو برنده شدم
........
ساعت ۹ صبح شده بود مدالی که دور گردنم بود رو نگاه میکردمو ذوق میکردم همینجوری تو فکر بودم که نفهمیدم کی به خونه رسیدم ساعتو نکاه کردم ساعت ۹ نیم شده بود باید سریع میرفتم برای سر کار اماده میشدم سریع رفتم توی خونه کههه
پایان پارت دوم حماااایتتتت
ویو ارونا
امروز مسابقه داشتم بخاطر همین باید صبح میرفتم باشگاه که تمرین کنم بعد برم مسابقه لباس ورزشی مشکیم رو برداشتمو پوشیدم کیفمو برداشتم و توش توپ وسایلم رو گذاشتم و گوشیم رو برداشتم و اومدم از خونه برم بیرون که بابام صدام زد
بابا:ارونا
ارونا:اییش بله بابا
بابا: کجا میری ؟
ارونا :باشگاه
بابا:امروز جایی نمیری (با داد)
ارونا :بابا من انروز مسابقه دارم باید برم
از فردا نمیرو خوبه
بابا:خیلی خوب ... راستی پول هم به حسابم بزن
ارونا:من اون پولو برای خرجی خودم میخوام
بابا:دختر که نباید ولخرجی کنه همیشه میخای خرید کنی درضمن بار اخرت باشه رو حرف من حرف میزنی همین که گفتم
ارونا:باشه بابا از باشگاه که برگشتم پول هم به حسابت میریزم
روحیم بهم ریخت حالم بد شد من اخرین باری که خرید رفتم یکسال پیش بود ساعت شیش صبح بود همینجوری با راه که میرفتم احساس میکردم یکی دا ه منو تعقیق میکنه ولی به پشت سرم که مگاه میکردم کسی رو نمیدیدم
ارونا:شاید خیالاتی شدم
به باشگاه رسیدم
ارونا:سلام مربی
مربی:سلام ارونا زود باش شروع کنیم که ساعت ۸ باید بریم به محل مسابقه
ارونا:چشم شروع کردم به تمرین کردن
مربی :افرین ارونا
.........
ساعت هشت شد و مسابقه شروع شد نشسته بودم روی صندلی که برای مسابقه اسمم رو صدا بزن بعد از چند دقیقه اسمم رو صدا زدن و مسابقه شروع شد همینجوری داشتم امتیاز میگرفتمو برنده شدم
........
ساعت ۹ صبح شده بود مدالی که دور گردنم بود رو نگاه میکردمو ذوق میکردم همینجوری تو فکر بودم که نفهمیدم کی به خونه رسیدم ساعتو نکاه کردم ساعت ۹ نیم شده بود باید سریع میرفتم برای سر کار اماده میشدم سریع رفتم توی خونه کههه
پایان پارت دوم حماااایتتتت
۳.۲k
۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۲