شربتی از لب لعلش نچشیدیم و برفت

شربتی از لب لعلش نچشیدیم و برفت
روی مه پیکر او سیر ندیدیم و برفت

گویی از صحبت ما نیک به تنگ آمده بود
بار بربست و به گردش نرسیدیم و برفت
دیدگاه ها (۱)

صبـر است علاج هجـر ، دانمامّــا چکنـم ، نمـی‌توانـم ...

آﻥ ﺟﺎﻩ ﻭ ﺟﻤﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺟﻬﺎﻥ ﺍﻓﺮﻭﺯ ﺍﺳﺖﻭﺍﻥ ﺻﻮﺭﺕ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﮐﻪ ﻃﺮﺏ ﺭﺍ ﺭﻭﺯ...

نگار تازه خیز ما کجایی ؟ بچشمان سرمه ریزماکجایینفس برس...

روزی که تو بیایی، برای همیشه بیاییو من آن روز را انتظار می ک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط