🍒🌱هر کس از دور تو را دیده دچارت شده است
🍒🌱هر کس از دور تو را دیده دچارت شده است
دلبری کردنِ با فاصله کارت شده است
می زنی عطر و می آید همه جا از تو خبر
شهر انگار اتاقت شده اما بی در
مثل ترسیدن از زوزه ی گرگی در برف
منعکس می شود اندوه بزرگی در برف
می شود در دل هر زلزله آرام گرفت
با تو در حمله ی چنگیز سرانجام گرفت
رفتنت زخم زبانی ست که جا می ماند
استخوانی ست که در زخم رها می ماند
زندگی نیست میان من و این شهر شلوغ
زندگی بی تو فقط قول و قراریست دروغ
هیچکس نیست که تکرار تو باشد در من
مرد و مردانه فقط عشق بپاشد در من
کاش برگردی و پایان زمستان باشی
آخرین مرد به جا مانده ی میدان باشی
بعدِ یک عمر گرفتاری و دلمشغولی
قانعم با تو به یک زندگی معمولی
با تو در دورترین شهر قدم بردارم
با همین زندگی ساده که در سر دارم
می گذاری تو به تنهایی من پایت را
می نشینی که خودم هم بزنم چایت را
خواب دیده ست تو را مثنویِ تازه ی من
پر شد از عطر تو اندوه بی اندازه ی من
تو که بیگانه ترین مرد به این زن شده ای
کشورش بوده ای و قسمت دشمن شده ای
گوشه ی دنج اتاقی وطنت خواهد شد
هر کسی غیر من افسوس زنت خواهد شد
بس که آوردن هر خاطره مشروط به توست
خسته ام از تو و هر چیز که مربوط به توست
گر چه آغاز شده جنگ جهانی در من
و بعید است تو هم زنده بمانی در من
کاش برگردی و پایان زمستان باشی...
آخرین مرد به جا مانده ی میدان باشی
مرگ در جیب کتت باشد و نزدیک شوی
اسلحه رو به من، آماده ی شلیک شوی
ماشه را می کشی و تیر خلاصت را...بنگ
ترسم این است که دور از تو بمیرم دلتنگ🍒🌱
-
((سمیه قبادی))
دلبری کردنِ با فاصله کارت شده است
می زنی عطر و می آید همه جا از تو خبر
شهر انگار اتاقت شده اما بی در
مثل ترسیدن از زوزه ی گرگی در برف
منعکس می شود اندوه بزرگی در برف
می شود در دل هر زلزله آرام گرفت
با تو در حمله ی چنگیز سرانجام گرفت
رفتنت زخم زبانی ست که جا می ماند
استخوانی ست که در زخم رها می ماند
زندگی نیست میان من و این شهر شلوغ
زندگی بی تو فقط قول و قراریست دروغ
هیچکس نیست که تکرار تو باشد در من
مرد و مردانه فقط عشق بپاشد در من
کاش برگردی و پایان زمستان باشی
آخرین مرد به جا مانده ی میدان باشی
بعدِ یک عمر گرفتاری و دلمشغولی
قانعم با تو به یک زندگی معمولی
با تو در دورترین شهر قدم بردارم
با همین زندگی ساده که در سر دارم
می گذاری تو به تنهایی من پایت را
می نشینی که خودم هم بزنم چایت را
خواب دیده ست تو را مثنویِ تازه ی من
پر شد از عطر تو اندوه بی اندازه ی من
تو که بیگانه ترین مرد به این زن شده ای
کشورش بوده ای و قسمت دشمن شده ای
گوشه ی دنج اتاقی وطنت خواهد شد
هر کسی غیر من افسوس زنت خواهد شد
بس که آوردن هر خاطره مشروط به توست
خسته ام از تو و هر چیز که مربوط به توست
گر چه آغاز شده جنگ جهانی در من
و بعید است تو هم زنده بمانی در من
کاش برگردی و پایان زمستان باشی...
آخرین مرد به جا مانده ی میدان باشی
مرگ در جیب کتت باشد و نزدیک شوی
اسلحه رو به من، آماده ی شلیک شوی
ماشه را می کشی و تیر خلاصت را...بنگ
ترسم این است که دور از تو بمیرم دلتنگ🍒🌱
-
((سمیه قبادی))
۸.۳k
۰۶ خرداد ۱۴۰۳