آنقدر از حادثه پرم

آنقدر از حادثه پُرم
که وقتی به خانه می رسم
تلویزیون، لم می دهد روی کاناپه
تا مرا تماشا کند ...
خستگی ام می پَرد روی رخت آویز
عینک ام با روزنامه ی عصر پاک می شود
و چشم هایم می روند بخوابند
اما دست هایم هنوز در دست های تو
در قدم زدنی پاییزی
در خیابانی جا مانده اند.

#وحید_پورزارع
دیدگاه ها (۳)

امروز که درد داشتم... نمیدانم چرا اسم تو را بلند بلند فریاد ...

برعکس همه‌ی آدما که روزا رو به شبا ترجیح میدن، من همیشه شبا ...

#تیکه_کتاب#عاشقانهاز تمام شعرهایمتنها" تو " مانده ای،و از تو...

مثل خیره ماندن به هیچ‏‎وقت نوشیدنِ چای صبح‏‎مثل بوی لباس اتو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط