دستم را بگیر وگرنه خواهم افتاد

دستم را بگیر، وگرنه خواهم افتاد
وگرنه ستاره ها
یکی یکی سقوط خواهند کرد
اگر شاعرم، اگر مرا می شناسی
پس می دانی که از باران می ترسم

اگر چشم هایم را به یاد آوری
دستم را بگیر، وگرنه خواهم افتاد
وگرنه ، باران مرا با خود خواهد برد
شبانه، صدایی اگر شنیدی
این منم که سرآسیمه
از باران گریز می کنم

اگر تنها باشم، اگر باز اشتباه کرده باشم
دستم را بگیر
وگرنه خواهم افتاد
وگرنه باران مرا با خود خواهد برد
دیدگاه ها (۲)

دیگر خسته شدم از کنارهم چیدن واژه هابیان دلتنگی روزهایم از ز...

عشق اوما را گرفت از چنگ دیگر دلبرانتن برون بردیم از این میدا...

ای کاش کسی باشد که بفهمد وقتی میگویی تنهایی یعنی دقیقاً چقدر...

نبودنت هرشبکابوس میشود می افتد به جانِخواب هایم...ترسِ از دس...

فاطمه واژه ی بی خاتمه

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط