پرش زمانی به شب
پرش زمانی به شب
ویو لیا
از بعد ازظهر تا الان داشتم با سولی تو گوشی پیام میدادم حوصلم دیگه سر رفته بود رفتم پیش جون هو داشت کتاب میخوند
+جون هو تو تو اردو هم باید کتاب بخونی آخه
جون هو:دارم واسه ترم آماده میشم کوچولو
+باشه اما بیا بریم پیش بچه ها الان دور آتیش جمع شدن بیرون لطفاً
جون هو:نه
+لطفاً..کیوت
جون هو:باشه اینجوری نگاه نکن برو لباساتو عوض کن میریم
+وایی مرسی ..بغلش کرد
رفت
جون هو:این دختر داره با من چیکار میکنه من نه من نباید عاشقش بشم..
تو دلش..
+یه تیشرت مشکی با یه شلوار مام استایل مشکی پوشیدم کفش اسپرت سفیدم رو پوشیدم موهامو حالت دادم یه برق لب زدم و رفتم پیش جون هو اونم آماده بود دستشو گرفتم و از خونه رفتیم بیرون بچه ها همه دور آتیش بودن ما هم رفتیم یه گوشه نشستیم بعد چند ساعت بعد
مدیر:خب بچه ها برین تو خونه هاتون و تازه اینکه یه مشکلی پیش اومده قراره فردا بریم پس وسایل هاتون رو همین امشب جمع کنید
همه:اما چرا
مدیر:همین که گفتم زود باشید
همه:چشم ..غرغر کنان
همه رفتن تو خونه هاشون
رفتم لباسام رو جمع کردم گذاشتم تو چمدون و کنار گذاشتم جون هو کارش رو زود تر تموم کرد و داشت کتاب میخوند رفتم پیشش
+جون هو میشه به منم تو ریاضی کمک کنی
جون هو:باشه بیا
بعد چندمینی بعد
+واقعا من چند سال این معلم درس داد یاد نگرفتم اما مرسی
جون هو:راستی لیا تو چه رشته ای رو میخوای انتخاب کنی
+تجربی میخوام دکتر بشم
جون هو:چه تصادفی منم میخوام دکتر بشم...خب حالا بر بخواب بچه صبح باید زود بیدارشی
+اوکی شب بخیر
جون هو:شب بخیر
صبح
با صدازدن جون هو بیدار شدم
پاشدم دست و صورتم رو شستم لباسم رو پوشیدم و چمدونم رو گرفتیم از خونه اومدیم بیرون کلید رو دادیم دست مدیر و سوار اتوبوس شدیم رفتیم ردیف آخر نشستیم که کوک هم اومد پیشم نشست
_صبح بخیر عشقم
+صبح بخیر
_چرادیروز بهم سر نزدی
+وقت نداشتم
آخه جون هو داشت تو ریاضی بهم کمک میکرد و واقعا هم تعصیر گذار بود
_که اینطور...با حرص
دیگه حرفی بینمون رد و بدل نشد و بعد چند. مینی رسیدیم و همه رفتن خونه هاشون
ویو لیا
از بعد ازظهر تا الان داشتم با سولی تو گوشی پیام میدادم حوصلم دیگه سر رفته بود رفتم پیش جون هو داشت کتاب میخوند
+جون هو تو تو اردو هم باید کتاب بخونی آخه
جون هو:دارم واسه ترم آماده میشم کوچولو
+باشه اما بیا بریم پیش بچه ها الان دور آتیش جمع شدن بیرون لطفاً
جون هو:نه
+لطفاً..کیوت
جون هو:باشه اینجوری نگاه نکن برو لباساتو عوض کن میریم
+وایی مرسی ..بغلش کرد
رفت
جون هو:این دختر داره با من چیکار میکنه من نه من نباید عاشقش بشم..
تو دلش..
+یه تیشرت مشکی با یه شلوار مام استایل مشکی پوشیدم کفش اسپرت سفیدم رو پوشیدم موهامو حالت دادم یه برق لب زدم و رفتم پیش جون هو اونم آماده بود دستشو گرفتم و از خونه رفتیم بیرون بچه ها همه دور آتیش بودن ما هم رفتیم یه گوشه نشستیم بعد چند ساعت بعد
مدیر:خب بچه ها برین تو خونه هاتون و تازه اینکه یه مشکلی پیش اومده قراره فردا بریم پس وسایل هاتون رو همین امشب جمع کنید
همه:اما چرا
مدیر:همین که گفتم زود باشید
همه:چشم ..غرغر کنان
همه رفتن تو خونه هاشون
رفتم لباسام رو جمع کردم گذاشتم تو چمدون و کنار گذاشتم جون هو کارش رو زود تر تموم کرد و داشت کتاب میخوند رفتم پیشش
+جون هو میشه به منم تو ریاضی کمک کنی
جون هو:باشه بیا
بعد چندمینی بعد
+واقعا من چند سال این معلم درس داد یاد نگرفتم اما مرسی
جون هو:راستی لیا تو چه رشته ای رو میخوای انتخاب کنی
+تجربی میخوام دکتر بشم
جون هو:چه تصادفی منم میخوام دکتر بشم...خب حالا بر بخواب بچه صبح باید زود بیدارشی
+اوکی شب بخیر
جون هو:شب بخیر
صبح
با صدازدن جون هو بیدار شدم
پاشدم دست و صورتم رو شستم لباسم رو پوشیدم و چمدونم رو گرفتیم از خونه اومدیم بیرون کلید رو دادیم دست مدیر و سوار اتوبوس شدیم رفتیم ردیف آخر نشستیم که کوک هم اومد پیشم نشست
_صبح بخیر عشقم
+صبح بخیر
_چرادیروز بهم سر نزدی
+وقت نداشتم
آخه جون هو داشت تو ریاضی بهم کمک میکرد و واقعا هم تعصیر گذار بود
_که اینطور...با حرص
دیگه حرفی بینمون رد و بدل نشد و بعد چند. مینی رسیدیم و همه رفتن خونه هاشون
۶.۶k
۲۵ فروردین ۱۴۰۲