قسمت سوم
۵_ ۶ ساله بود که وقتی پدر و مادر دیدند استعداد وافری در یادگیری دارد از مدیر مدرسه شریفی خواستند که محسن هم بیاید سر کلاس اول و فقط بنشیند. اول موافقت نمیکردند .وقتی خود مدیر مدرسه مدیر مدرسه محسن را دید و استعدادش را فهمید ،گفت:" به عنوان مستمع آزاد بیاد بنشینه!"
در آن یک سالی که مدرسه رفت آنقدر از نظر علمی پیشرفت داشت که معلم کلاس اول گفت :"دیگه نیازی نیست بره کلاس اول یکسره بره دوم بنشینه "
در درسش خیلی زحمت میکشید. با اینکه استعدادش خوب بود، ولی تلاش و استمرارش برای یادگیری مثال زدنی بود. دوره راهنمایی را در مدرسه کریمی سپری کرد. صدای اذان را که از مسجد روبروی خانه می شنید سریع غیب میشد. چند دقیقه بعدتر در مسجد و در صف نماز جماعت ایستاده بود. به عنوان پسر بزرگتر در خانه احترام خاصی داشت. در نبود پدر، مسئولیت خرید خانه روی دوش محسن بود، هر وقت نیاز به خرج و مخارج منزل بود ، مادر محسن را میفرستاد که "برو تهران از پدر پولها را بگیر و بیاور." محسن هم با اینکه نوجوان بود ولی زبر و زرنگ بود و شش دانگ حواسش جمع بود که امانتی را درست به دست مادر برساند .
برادر شهید
#معرفی_کتاب_شهدا
#کتاب_پرواز_پای_دماوند
#شهید_محسن_فخری_زاده
#قاسم_سلیمانی_فیزیک_هسته_ای_شهید_فخری_زاده
در آن یک سالی که مدرسه رفت آنقدر از نظر علمی پیشرفت داشت که معلم کلاس اول گفت :"دیگه نیازی نیست بره کلاس اول یکسره بره دوم بنشینه "
در درسش خیلی زحمت میکشید. با اینکه استعدادش خوب بود، ولی تلاش و استمرارش برای یادگیری مثال زدنی بود. دوره راهنمایی را در مدرسه کریمی سپری کرد. صدای اذان را که از مسجد روبروی خانه می شنید سریع غیب میشد. چند دقیقه بعدتر در مسجد و در صف نماز جماعت ایستاده بود. به عنوان پسر بزرگتر در خانه احترام خاصی داشت. در نبود پدر، مسئولیت خرید خانه روی دوش محسن بود، هر وقت نیاز به خرج و مخارج منزل بود ، مادر محسن را میفرستاد که "برو تهران از پدر پولها را بگیر و بیاور." محسن هم با اینکه نوجوان بود ولی زبر و زرنگ بود و شش دانگ حواسش جمع بود که امانتی را درست به دست مادر برساند .
برادر شهید
#معرفی_کتاب_شهدا
#کتاب_پرواز_پای_دماوند
#شهید_محسن_فخری_زاده
#قاسم_سلیمانی_فیزیک_هسته_ای_شهید_فخری_زاده
۱.۰k
۱۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.