کاش گذر دادستان محترم یه بار به کلانتری و مامورین کلانتری
کاش گذر دادستان محترم یه بار به کلانتری و مامورین کلانتری میوفتاد
تا جلوی توهین ها تحقیرها و فحشهای خواهر مادرشون تمرد نکنه:/
چند سال پیش(دهه ۸۰) یه ماجرایی خیلی سر و صدا کرد
یه قاضی اومده بوده تو کوچه سیگار بکشه یا آشغال بذاره(همچین چیزی) مامورین نیروی انتظامی با لباس خونه طرف رو گرفته بودن و برده بودن
هر چی گفته بود بابا من قاضی ام مسخره کرده بودن و بهش توهین و...
شب هم بازداشتش کرده بودن
صبح بفرستن دادسرا
طرف صبح رفقاش رو به خط کرده بود از رییس کلانتری تا سرباز اون کلانتری بازداشت شده بودن!
ولی ایشون میفرمایند هر بلایی سر مردم آوردن تمرد نکنن
حتی مامور خواست بهشون فحش ناموس بده یا تجاوز کنه:/
فردریک کبیر می خواست قصری بسازد.
در کار ساخت قصر وقفه افتاد. علت را پرسید. گفتند در گوشه ای از زمین، آسیابی است که صاحبش نمی فروشد.
فردریک شخصا به سراغ آسیابان رفت و علت را پرسید.
آسیابان گفت اینجا موروثی است و من نه آنقدر متمولم که به آن احتیاج نداشته باشم و نه آنقدر فقیر که به پولش نیازمند باشم پس نمیفروشم!
فردریک با پرخاش گفت:
«تو میدانی با چه کسی حرف میزنی؟ من اینجا را از تو میگیرم!»
آسیابان لبخندی زد و گفت؛
«نمیتوانی چون هنوز در برلین قاضی هست!».
فردریک به یاد نصایح «ولتر» افتاد که به او گفته بود:
در حکومت هر چیزی را ابزار خودت کن جز دستگاه عدالت را، چون مردمت از هر جا رانده شوند به دستگاه عدالت پناه می برند، و وقتی آنجا را نیز گوش به فرمان تو ببینند دیگر به بیگانه پناه می برند، و بدین ترتیب پای بیگانه به کشورت باز میشود…
تا جلوی توهین ها تحقیرها و فحشهای خواهر مادرشون تمرد نکنه:/
چند سال پیش(دهه ۸۰) یه ماجرایی خیلی سر و صدا کرد
یه قاضی اومده بوده تو کوچه سیگار بکشه یا آشغال بذاره(همچین چیزی) مامورین نیروی انتظامی با لباس خونه طرف رو گرفته بودن و برده بودن
هر چی گفته بود بابا من قاضی ام مسخره کرده بودن و بهش توهین و...
شب هم بازداشتش کرده بودن
صبح بفرستن دادسرا
طرف صبح رفقاش رو به خط کرده بود از رییس کلانتری تا سرباز اون کلانتری بازداشت شده بودن!
ولی ایشون میفرمایند هر بلایی سر مردم آوردن تمرد نکنن
حتی مامور خواست بهشون فحش ناموس بده یا تجاوز کنه:/
فردریک کبیر می خواست قصری بسازد.
در کار ساخت قصر وقفه افتاد. علت را پرسید. گفتند در گوشه ای از زمین، آسیابی است که صاحبش نمی فروشد.
فردریک شخصا به سراغ آسیابان رفت و علت را پرسید.
آسیابان گفت اینجا موروثی است و من نه آنقدر متمولم که به آن احتیاج نداشته باشم و نه آنقدر فقیر که به پولش نیازمند باشم پس نمیفروشم!
فردریک با پرخاش گفت:
«تو میدانی با چه کسی حرف میزنی؟ من اینجا را از تو میگیرم!»
آسیابان لبخندی زد و گفت؛
«نمیتوانی چون هنوز در برلین قاضی هست!».
فردریک به یاد نصایح «ولتر» افتاد که به او گفته بود:
در حکومت هر چیزی را ابزار خودت کن جز دستگاه عدالت را، چون مردمت از هر جا رانده شوند به دستگاه عدالت پناه می برند، و وقتی آنجا را نیز گوش به فرمان تو ببینند دیگر به بیگانه پناه می برند، و بدین ترتیب پای بیگانه به کشورت باز میشود…
۷۱۸
۱۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.