بچه که بودم آنقدر از خدا می ترسیدم

بچه که بودم آنقدر از خدا می ترسیدم
که بعد از هربار شیطنت کابوس می دیدم
من حتی ناراحت می شدم که می گفتند
خدا همه جا هست با خودم می گفتم
یک نفر چطور می تواند تمام
جاهای دنیا کشیک بدهد و تا کسی
کارهایِ بدی کرد او را بردارد ببرد جهنم
من حتی وقتی می گفتند خداپشت و پناهت
در دلم می گفتم کاش اینطور نباشد
می دانید چون خدایی که در ذهنم ساخته بودند
مهربان نبود فقط خدایِ آدمهایِ خوب بود
و برای منی که کودک بودم و شیطنت هایم
را هم گناه می دیدم خدایِ ترسناکی بود
اما من کودکم را از خدا نخواهم ترساند
به او می گویم خدا بخشنده است
اگر خطایی کرد می گویم خدا بخشیده
اما من نمی بخشم تا بداند خدا از پدر و مادرش
هم مهربان تر است من به کودکم
خواهم گفت خدا خدایِ آدم های بد هم هست
تا با کوچکترین گناهی از خوب بودنش نا امید نشود
می گویم خدا همه جا هست تا کمکش کند
تا اگر در مشکلی گرفتار شد نجاتش دهد
من خشم و بی کفایتیِ خودم را گردنِ
خدا نخواهم انداخت من برایش
از جهنم نخواهم گفت اجازه می دهم
بدونِ ترس از تنبیه و عقوبت خوب باشد
و می دانم که این خوب بودن ارزش دارد
من نمی گذارم خدایِ کودکم خدایِ ترسناکی باشد
خدا مهربان تر از تصوراتِ ماست خدا ترسناک نیست
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌
دیدگاه ها (۴۳)

طرف مقابل‌تون رو توی رابطه بیش از حد باد نکنید چون اگه ظرفیت...

حال خوب تو نباید وابسته به هیچ انسان دیگری باشهتو باید بتونی...

زندگی را طوری بگذران که گویی در حال خوردن هندوانه هستی از طع...

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌آدم واقعی را باید پیدا کردآدمی که سو...

هیچ وقت عاشق نشو وابسته نشو دل نبند چرا؟چون مثل من میشی حالا...

عععررررررررر بچه ها خیلی سعی کردم جلوی خودم و بگیرم نرم لپاش...

غرور اسلیترینی (فصل ۲) P2

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط