نیستی وسوسه ی بودنت اینجاست، بیا
نیستی وسوسه ی بودنت اینجاست، بیا
یک نفر بی تو به جان آمده، تنهاست، بیا
یک نفر در من و از من به تو وابسته ترست
محض اویی که مرا بی تو نمی خواست بیا
از غروبی که تو از یاد خیابان رفتی
شهرِ نفرین شده زندانی سرماست، بیا
سایه ی سرد قدم های تو دردیست که بر
حسرت حافظه ی پنجره پیداست، بیا
درد در دایره ی هضم فراموشی نیست
بغض امروز همان گریه ی فرداست، بیا
یک نفر بی تو به جان آمده، تنهاست، بیا
یک نفر در من و از من به تو وابسته ترست
محض اویی که مرا بی تو نمی خواست بیا
از غروبی که تو از یاد خیابان رفتی
شهرِ نفرین شده زندانی سرماست، بیا
سایه ی سرد قدم های تو دردیست که بر
حسرت حافظه ی پنجره پیداست، بیا
درد در دایره ی هضم فراموشی نیست
بغض امروز همان گریه ی فرداست، بیا
۵.۳k
۲۱ آبان ۱۴۰۱