شاعری پیرم ولی لاف جوانی می زنم

شاعری پیـرم ولی لافِ جـوانی می زنم
ناخوشی ها را گره، بر شادمانی می زنم

روزها از بی قراری، روی تار و پـودِ شعر
رج به رج گلـواژه های ارغوانی می زنم

رنگِ دنیای مجازی جـورِ دیگر می شود
تا به چشمم عینکِ ته استکانی می زنم

بـارهـا از روی دلسوزی رفیقم شد عصا
در خیـابان هـا قـدم از ناتوانی می زنم

رفته رفته در غزل، قلبم بیفتد در تپـش
بینِ شعـرم سکته های ناگهـانی میزنم

روزِ مرگم را نمیـدانم ولی پیش از وفات
عکسِ خـود را در اتاقِ بایگـانی می زنم

روشنم میدارد ای مـردم که دنبالِ عسل
بال و پَر در کوچه های مهربانی می زنم
دیدگاه ها (۰)

💙بسم الله الرحمن الرحیم💙هر که صبحش با سلامی برحسین(ع) آغاز ش...

نشستن مرد در کنار همسر خود،پیش خداونددوست داشتنی تر از اعتکا...

دیدین و شنیدین که مسئولین وقتی از مشکلات مردم صحبت می کنن، م...

🔺 در مملکتی که رییس سازمان ملی استانداردش اینقدر راحت با پرو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط