منم سروی که می مانم در این باغ زمستانی

منم سروی که می مانم در این باغ زمستانی
<ندارم از خزان وحشت نه منت از بهارانی
پناه بلبلان وقتی که گل می راندش از خود
<پناه عاشقان بودن مرا یعنی خرمی
ندارم میوه چون شاید ، به ذهن باغبان آید
<که در تعظیم او دارم کمر خم از پریشانی
دلم خوش می شود وقتی که عشاق نگون بختی
<به زیر سایه ام از خود بگویند آنچه می دانی
سرم بر آسمان شاید ، خدا بر شاخ من آید
<بپرسم این بشر آیا تو را هم کرده زندانی ؟
بیا در باغ سر مستی ، بفرما هر کجا هستی
<ولی با کس نگو هرگز بیا بسیار پنهانی
خدایا گرچه سروستم و قامت راستین استم
<ولی خم می کند پشتم جنایت های انسانی
دیدگاه ها (۳)

دنیا قشنگ تر بود اگرآدمها مثل سایه هایشان صاف و یکرنگ بودند!...

هــر بار که چشمانت رامی بندی و بــاز می کنی ،بیشتــر شک می ک...

زمان ادم ها را دگرگون میسازد......اما تصویری را که از ایشان ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط