چه دارد عاشقی اینکه مرا از پا در آورده
چه دارد عاشقی اینکه مرا از پا در آورده
دمار از روز من با چشم خونپالا در آورده
چو رمالی به ترفند از کلاه شعبده بازش
نم اشکی گرفت و موجی از دریا در آورده
دل خاموشِ خوش باور مگر از عشق میفهمد
که سِحرانگیز چشمانش صدایم را در آورده
دچارم کرده بعد از دیدن دلبستگیهایم
شکایت نامه ام را در دلِ غوغا در آورده
چنان آزرده ام از آن دغل پیشه، نمی دانم
گناهم چیست معشوقم سر از حاشا در آورده
درخت آرزویم را تبر بارانِ اخمش زد
ز باغستان همسایه گلی نوپا در آورده
تمام خاطراتش را به نسیان میسپارم چون
دلم را یاد چشمانش ز بیخ و جا در آورده
دمار از روز من با چشم خونپالا در آورده
چو رمالی به ترفند از کلاه شعبده بازش
نم اشکی گرفت و موجی از دریا در آورده
دل خاموشِ خوش باور مگر از عشق میفهمد
که سِحرانگیز چشمانش صدایم را در آورده
دچارم کرده بعد از دیدن دلبستگیهایم
شکایت نامه ام را در دلِ غوغا در آورده
چنان آزرده ام از آن دغل پیشه، نمی دانم
گناهم چیست معشوقم سر از حاشا در آورده
درخت آرزویم را تبر بارانِ اخمش زد
ز باغستان همسایه گلی نوپا در آورده
تمام خاطراتش را به نسیان میسپارم چون
دلم را یاد چشمانش ز بیخ و جا در آورده
- ۴۶۸
- ۰۱ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط