حدود سال بود که مشغول تمرین بودیم که ابراهیم وارد سا

حدود سال 1354بود که مشغول تمرین بودیم که ابراهیم وارد سالن شد

یکی از دوستان هم بعد از او وارد سالن شد و بی مقدمه گفتــ : داداش ابراهیم ، تیپـــ وهیکلتــ خیلی جالب شده!
وقتی داشتی تو راه می اومدی دوتا دختر پشت سرتـ بودن و مرتب از تو حرف می زدن
شلوار وپیراهن شیک که پوشیده بودی و از ساک ورزشی هم که دستتــ بود کاملاً مشخص بود
ورزشـــکاری.
ابراهیم با شنیدن این حرفها یک لحظه جاخورد.
انگار توقع چنین حرفی را نداشت و خیلی توی فکر رفت...
پوشیدابراهیم از آن روز به بعد پیراهن بلند و شلوار گشاد می پوشید و هیچ وقت هم ساک ورزشی همراه نمی آورد و لباس هایش رو داخل کیسه پلاستیڪی مےریختــــ.
هر چند خیلی از بچه ها می گفتند : بابا تو دیگه چه جور آدمی هستی؟!
ما باشگاه می آئیم تا هیکل ورزشکاری پیدا کنیم و... ، تو با این هیکل روی فرم این چه لباس هایی است که می پوشی؟
ابراهیم هم به حرفهای اونها اهمیتی نمی داد و به دوستانش توصیـــه می کرد:اگر ورزش رو برای خـــــدا انجام بدین عبادتـــ است و اما اگر به هر نیت دیگری باشین ضرر خواهید کرد.

البته ابراهیم در جاهای مناسبی از تواناییَش استفاده می کرد .مثلاً ابراهیم را دیده بودند در یک روز بارانی که آب در قسمتی از خیابان جمع شده بود و پیرمردها نمی توانستند از آن معبر رد شوند ، ابراهیم آنها را به کول می گرفت و از اون مسیر رد می کرد.
دیدگاه ها (۲)

‌ ماجرای شهادت شهید حجت الله رحیمی....هرکاروان راهیان نوری ک...

مرد عراقی که از منطقه ی تحت اشغال داعش فرار کرده جایی که بزر...

چشم ها همگی به یک اُفُق خیره اندنَفَس ها در سینه ها حبس شده!...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط