نامه ی دوازدهم....
نامه ی دوازدهم....
تقدیم به عشقم...
سلام عشقم حالت چطوره؟؟ تو که خوبی... یه چند سالیه که خوبی.... کسی که حالش خوب نیس منم.... کسی که حالش خوب نیس.....
راستی عزیزم تولدت مبارک....
نفسم میدونی چند ساله رفتی؟؟؟ چند ساله نیستی؟؟ چند ساله نبودنت داره مثل پتک میخوره تو زندگیم... تو زندگیش...؟؟؟
امشب میدونی چه شبیه؟؟؟این دوازدهمین باریه که این شبو تو دوازده سال تجربه میکنم.... این شبو یادت میاد؟؟؟ دوازده سال پیش شب تولدت بود که .... برا همیشه... چشماتو بستی...
مامانم عشق من مامان پناهم... میدونی از وقتی رفتی چی شد؟؟
چه بلایی سر زندگیت اومد؟؟ چه بلایی سر عشقات اومد؟؟
چه بلایی سر پسرت اومد؟؟ دخترت چی... میدونی؟؟
مامان پناه یادته داداشی رو بغل کرده بودی فقط شیش سالش بود... پسرت سالم موندو تو مرگ مغزی شدی....
پسرت تو اون تصادف سالم موند و حامد دو روز بعد درس روز تولدتت اعضاتو اهدا کرد... حتما یادته مگه نه؟؟
پناهم.... دو ماه نگذشته بود که شوهرتم تنهامون گذاشت... بابا حامدم بدون هیچ دلیلی گذاشت و رفت... از اون موقع شد شوهرت نه بابام....
مامانم تنها سایه ای که از بابا تو زتدگیمون بود ساپورت مالیش بود که اونم از وقتی پسرت باشگاهشو باز کرد بیخیالش شد....
مامان پناه بزار از پسرت برات بگم... مامان یاحا کوچولوت مرد شده... پناه خانوم یاحات مردم شده... عشقم شده داداشم شده بابام شده.... الان پیشته مگه نه؟؟؟ سر خاکت شمال....
حتما با هم حسابی خلوت کردین.... مگه نه غریبه فقط من بودم که پسرت تنهام گذاشت؟؟
امشب شب عجبیه... امشب به جای یاحا با کیک تولدت حرف میزنم... با شمع 39 رو کیکت حرف میزنم... 39 سالت شد دیگه مگه نه؟؟؟ آخه کیه که روز تولدش با روز مرگش یکی باشه؟؟؟
مامان پناهم زندگی سختمون خیلی خوب داره میگذره چون داریم به خاطر همدیگه با لبخند زندگی میکنم به جای هم... به جای تو... تویی که فقط 27 سالت بود که رفتی... وقتی هانا کوچولو 5 سالش بود....
مامانم کاش میدونستی هانا بدون تو میمیره و به خاطر داداشش هر روز زنده میشه و نفس میکشه....
ولی پناه خانوم این انساف نیست ها من که نه به خدا قلبم خسته شده از این نفس کشیدنا که بهش میگن زندگی.... پس کی میام پیشت؟؟؟
تقدیم به عشقم...
سلام عشقم حالت چطوره؟؟ تو که خوبی... یه چند سالیه که خوبی.... کسی که حالش خوب نیس منم.... کسی که حالش خوب نیس.....
راستی عزیزم تولدت مبارک....
نفسم میدونی چند ساله رفتی؟؟؟ چند ساله نیستی؟؟ چند ساله نبودنت داره مثل پتک میخوره تو زندگیم... تو زندگیش...؟؟؟
امشب میدونی چه شبیه؟؟؟این دوازدهمین باریه که این شبو تو دوازده سال تجربه میکنم.... این شبو یادت میاد؟؟؟ دوازده سال پیش شب تولدت بود که .... برا همیشه... چشماتو بستی...
مامانم عشق من مامان پناهم... میدونی از وقتی رفتی چی شد؟؟
چه بلایی سر زندگیت اومد؟؟ چه بلایی سر عشقات اومد؟؟
چه بلایی سر پسرت اومد؟؟ دخترت چی... میدونی؟؟
مامان پناه یادته داداشی رو بغل کرده بودی فقط شیش سالش بود... پسرت سالم موندو تو مرگ مغزی شدی....
پسرت تو اون تصادف سالم موند و حامد دو روز بعد درس روز تولدتت اعضاتو اهدا کرد... حتما یادته مگه نه؟؟
پناهم.... دو ماه نگذشته بود که شوهرتم تنهامون گذاشت... بابا حامدم بدون هیچ دلیلی گذاشت و رفت... از اون موقع شد شوهرت نه بابام....
مامانم تنها سایه ای که از بابا تو زتدگیمون بود ساپورت مالیش بود که اونم از وقتی پسرت باشگاهشو باز کرد بیخیالش شد....
مامان پناه بزار از پسرت برات بگم... مامان یاحا کوچولوت مرد شده... پناه خانوم یاحات مردم شده... عشقم شده داداشم شده بابام شده.... الان پیشته مگه نه؟؟؟ سر خاکت شمال....
حتما با هم حسابی خلوت کردین.... مگه نه غریبه فقط من بودم که پسرت تنهام گذاشت؟؟
امشب شب عجبیه... امشب به جای یاحا با کیک تولدت حرف میزنم... با شمع 39 رو کیکت حرف میزنم... 39 سالت شد دیگه مگه نه؟؟؟ آخه کیه که روز تولدش با روز مرگش یکی باشه؟؟؟
مامان پناهم زندگی سختمون خیلی خوب داره میگذره چون داریم به خاطر همدیگه با لبخند زندگی میکنم به جای هم... به جای تو... تویی که فقط 27 سالت بود که رفتی... وقتی هانا کوچولو 5 سالش بود....
مامانم کاش میدونستی هانا بدون تو میمیره و به خاطر داداشش هر روز زنده میشه و نفس میکشه....
ولی پناه خانوم این انساف نیست ها من که نه به خدا قلبم خسته شده از این نفس کشیدنا که بهش میگن زندگی.... پس کی میام پیشت؟؟؟
۶.۵k
۱۴ تیر ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.