خلاصه داستان روبی(جون عمم)
روبی یه بچه ی تازه متولد شده بود که پروفسور (اسمو نمد-_-) تصمیم گرفت دنیا رو نابود کنه. اون این نقشه رو کشیده بود که یک هیولا بسازه ولی با شکست های زیادی مواجه شد. پروفسور در حال فکر کردن بود که ناگهان روبی رو دید، که بغل مادرش بود. اون به مامور هاش دستور داد تا روبی رو براش ببرن و پدر و مادرش رو بکشن. مامور ها به دستور پروفسور عمل کردن. وقتی مامور ها روبی رو آوردن پروفسور به سرعت اون رو داخل یک محفظه(می دونید دیگه؟) گذاشت و کلی سیم به اون وصل کرد. پروفسور با استفاده از سیم ها موادی به بدن روبی وارد می کرد تا اونو تبدیل به هیولا کنه. حدود ۷ سال گذشت. ماموران G.U.N متوجه کار های پروفسور شدن. آنها به سرعت جلوی اون پروفسور رو گرفتن و اونو به زندان انداختن. وقتی مامور ها درحال رفتن بودن یکی از آنها متوجه روبی شد. مایک دلتورو. اون سرپرستی روبی رو به عهده گرفت و تصمیم گرفت که خودش اونو بزرگ کنه. مایک از همون سن ۷ سالگی به روبی جنگیدن و کار با اسلحه رو یاد داد.(ادامه داستانم که به صورت گاچا انشالله اگه گشاد نباشم درست می کنم)
#Ruby_deltoro_art
#Ruby_deltoro_art
- ۳.۶k
- ۱۹ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط