ما کم سن و سال ترین سالمندان تاریخ بودیم...

آنقدر کلافه‌ام..
که ساکت ماندم
چون آب، درون برکه راکد ماندم
بی‌حوصله‌تر ز برگ پاییز شدم
در اوج جوانی‌ام، غم‌انگیز شدم..
پاییز! مرا چه خوب می‌فهمی تو!
ما را چو دمِ غروب می‌فهمی تو..
حاشا که جهان، چه حزن‌انگیز شده
انگار... تمام شهر، پاییز شده..
بی‌حوصله‌ام، کلافه‌ام، غمگینم
برگم، که به شاخه‌ی جهان، سنگینم ..

👤نرگس‌ صرافیان‌
دیدگاه ها (۰)

واقعا چه ایرادی داشتن این خونه ها که برج نشین شدیم؟

....

حالا زن خودشو میپوشونه یا نه کاری ندارم

-من کم نمی‌آورم مگر زمانی که دلتنگت می‌شوم…

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط