نفست شکفته بادا و
نفست شکفته بادا و
ترانه ات شنیدم
گل آفتابگردان
نِگَهت خجسته بادا و
شکفتن تو دیدم
گل آفتابگردان
به سحر که خفته در باغ، صنوبر و ستاره،
تو به آب ها سپاری همه صبر و خواب خود را
و رصد کنی ز هرسو، ره آفتاب خود را.
نه بنفشه داند این راز، نه بید و رازیانه
دَمِ همتی شگرف است تو را در این میانه.
تو همه در این تکاپو
که حضور زندگی نیست
به غیر آرزوها
و به راه آرزوها،
همه عمر،
جست و جوها.
من و بویه ی رهایی،
وگرم به نوبت عمر،
رهیدنی نباشد....
تو و جست و جو
و گرچند، رسیدنی نباشد.
چه دعات گویم ای گل....
تویی آن دعای خورشید که مستجاب گشتی
شده اتحاد معشوق به عاشق از تو، رمزی
نگهی به خویشتن کن که خود آفتاب گشتی
" شفیعی کدکنی "
ترانه ات شنیدم
گل آفتابگردان
نِگَهت خجسته بادا و
شکفتن تو دیدم
گل آفتابگردان
به سحر که خفته در باغ، صنوبر و ستاره،
تو به آب ها سپاری همه صبر و خواب خود را
و رصد کنی ز هرسو، ره آفتاب خود را.
نه بنفشه داند این راز، نه بید و رازیانه
دَمِ همتی شگرف است تو را در این میانه.
تو همه در این تکاپو
که حضور زندگی نیست
به غیر آرزوها
و به راه آرزوها،
همه عمر،
جست و جوها.
من و بویه ی رهایی،
وگرم به نوبت عمر،
رهیدنی نباشد....
تو و جست و جو
و گرچند، رسیدنی نباشد.
چه دعات گویم ای گل....
تویی آن دعای خورشید که مستجاب گشتی
شده اتحاد معشوق به عاشق از تو، رمزی
نگهی به خویشتن کن که خود آفتاب گشتی
" شفیعی کدکنی "
- ۱.۲k
- ۲۳ تیر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط