بستم ز سخن لب و فرادادم گوش

بستم زِ سخن لب ، و فرادادم گوش
دیدم که زِ بیکران ، دردی خاموش
فریادِ زمان ، رمیده در قلبِ سروش
کِی ژنده به تن ، مردم ِ کاشانه به دوش
دل زنده کنید ،
تا بمیرد ناکام این نظم ِ سیاه و فقرِ در ظلمتِ شام
بر سر نکشد ، خزیده از بام به بام
خونِ دلِ پا بِرهَنِگان ، جام به جام

#کارو دردریان
دیدگاه ها (۱)

من بایدآنچه را #احساس می کنم بنویسم ومی نویسم ..ولی توای پاس...

#کارو

#کاروهموطن خنده مکن بر رخ این حاجی خوارصحبت از عید مکن بگذر ...

#کارو دردریانخداوندگارااگر زندگانیست این مرگ ناقصبه مرگ تو ،...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط