یاد کتاب خونه قدیمی افتادم یادمه همیشه که حالم بد بود اون
یاد کتاب خونه قدیمی افتادم یادمه همیشه که حالم بد بود اونجا آرومم میکرد نمیدونم چی داشت که این دل نا آرومم آروم میشه اینگار هر وقت اونجا با خودم حرف میزدم یه صدای درونی منو آروم میکرد اینگار یکی اونجا بود که صدامو میشنید از اتاق اومدم بیرون رفتم به کتابخونه روی اون صندلی که همیشه مادرم مینشست نشستم از پنجره به بیرون نگاه میکردم از این پنجره همه چی قشنگ بود جنگلی که هیچ وقت به این زیبای ندیده بودم و آسمون رنگش بنفش شده بین اون آسمون آبی اون رنگای بنفش خواستنی تر شده بودن کاش میشد تو این فضا بمیرم مامانی دلم برات تنگ شده حالم از زندگی بهم میخوره کاش میتونستی صدامو بشنوی باهام حرف بزنی یدفعه نگام به پایین پنجره افتاد یه پرنده آبی پشت پنجره بود در رو آروم باز کردم هعیی کوچولو نترس میشه نری حداقل تو نرو بزار حداقل باتو حرف بزنم تا حالا شده دلت بخواد برای صدها یا هزاران سال به خواب بری
همه زندگیم داره اشتباه پیش میره امیدی برای بهتر شدنش نمیبینم هی دارم به خودم میگم همچی درست میشه اما بعد یه چیزی دیگه خراب میشه کاش میشد فقط بخوابم هیچ وقت بیدار نشم دلم میخواد همه چی رو فراموش کنم همه چی
خنده داره مگه نه کوچولوی آبی من دارم اینقدر جدی باهات حرف میزنم انگار میتونی مشکلم رو حل کنی یا منو از اینجا ببری
یدفعه یه صدا اومد : واقعا دوست داری برا همیشه بری جانگ می : ترسیدم کسی جز من اینجا نبود دوباره همون صدا اومد نترس منم همون کوچولوی آبی که داشتی باهاش حرف میزدی
جانگ می : ت ..تو تو حرف میزنی من دارم صدای تو رو میشنوم حتما دیونه شدم فقط همین یه مشکل دیوانگی رو نداشتم که اضافه شد پرنده آبی: نه تو دیونه نشدی من حرف میزنم و تو صدای منو میشنوی این چیز عجیبی نیست تو درباره خیلی چیزا نمیدونی این فقط یه چیز کوچکیه خیلی کوچیک من اومدم نجاتت بدم بانوی من اگر بامن همراه بشی جانگ می : تو منو نجات بدی ( در حال خندیدن )پرنده آبی: آره من بانوی من
تعجب نکن به حرفای من گوش کن یادته وقتی کوچیک بودی استادت کیم نامجون جعبه کوچیکی بهت داد و ازت قل گرفت تا وقتی که دلت نخواد دیگه توی این دنیا باشی بازش نکنی الان وقتشه باید بازش کنی برو بیارش اینجا بهم اعتماد کن مطمئنم پشیمون نمیشی جانگ می : بدون حرف رفتم تو اتاقم جعبه رو از تو کمدم برش داشتم وقتی رو جعبه رو دیدم یه اسم با یه عکس حک شده بود عکس یه دختر بود اما کنار هفتا پسر انگار این دختر یه جا دیدم و همین طور این عکس مطمئنم اینا قبلا رو جعبه نبودو سریع رفتم دوباره به کتابخونه پرنده هنوز اونجا بود بهش نگاه کردم و گفتم الان با این چیکار کنم پرنده آبی: بازش کن وقتی بازش کردم یه کلید بود فقط یه کلید باید با این چیکار کنم این کلید کجاست ..
همه زندگیم داره اشتباه پیش میره امیدی برای بهتر شدنش نمیبینم هی دارم به خودم میگم همچی درست میشه اما بعد یه چیزی دیگه خراب میشه کاش میشد فقط بخوابم هیچ وقت بیدار نشم دلم میخواد همه چی رو فراموش کنم همه چی
خنده داره مگه نه کوچولوی آبی من دارم اینقدر جدی باهات حرف میزنم انگار میتونی مشکلم رو حل کنی یا منو از اینجا ببری
یدفعه یه صدا اومد : واقعا دوست داری برا همیشه بری جانگ می : ترسیدم کسی جز من اینجا نبود دوباره همون صدا اومد نترس منم همون کوچولوی آبی که داشتی باهاش حرف میزدی
جانگ می : ت ..تو تو حرف میزنی من دارم صدای تو رو میشنوم حتما دیونه شدم فقط همین یه مشکل دیوانگی رو نداشتم که اضافه شد پرنده آبی: نه تو دیونه نشدی من حرف میزنم و تو صدای منو میشنوی این چیز عجیبی نیست تو درباره خیلی چیزا نمیدونی این فقط یه چیز کوچکیه خیلی کوچیک من اومدم نجاتت بدم بانوی من اگر بامن همراه بشی جانگ می : تو منو نجات بدی ( در حال خندیدن )پرنده آبی: آره من بانوی من
تعجب نکن به حرفای من گوش کن یادته وقتی کوچیک بودی استادت کیم نامجون جعبه کوچیکی بهت داد و ازت قل گرفت تا وقتی که دلت نخواد دیگه توی این دنیا باشی بازش نکنی الان وقتشه باید بازش کنی برو بیارش اینجا بهم اعتماد کن مطمئنم پشیمون نمیشی جانگ می : بدون حرف رفتم تو اتاقم جعبه رو از تو کمدم برش داشتم وقتی رو جعبه رو دیدم یه اسم با یه عکس حک شده بود عکس یه دختر بود اما کنار هفتا پسر انگار این دختر یه جا دیدم و همین طور این عکس مطمئنم اینا قبلا رو جعبه نبودو سریع رفتم دوباره به کتابخونه پرنده هنوز اونجا بود بهش نگاه کردم و گفتم الان با این چیکار کنم پرنده آبی: بازش کن وقتی بازش کردم یه کلید بود فقط یه کلید باید با این چیکار کنم این کلید کجاست ..
۶.۷k
۲۵ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.