ازمایشگاه سرد
سلاممم به همگی
به این پارت حس خوبی دارم
اگه خوندیدن نظرتون رو بگین
اینم از پارت ۷:
از بیمارستان بیرون میرویم قبل از اینکه کامل از بیمارستان دور شویم برمیگردم و به اتاق (H.s241) یا همان اتاقی که پدرم در ان است نگاه میکنم و بعد زیر لب بدون اینکه کسی بشنوه میگویم:من می تونم مگه نه پدر؟
و بعد به سمت جک که کنار ماشین فورد F15 اش ایستاده است میروم او برای من در را مانند پادشاه ها باز میکند احتمالا منم ملکه ی او هستم من به داخل میروم و او کمربند من را میبندد
من با غر غر میگویم:جک من بچه نیستم خودم میتونم کمربندمو ببندم
جک ارام میخند و با لبخندش به من نگاه میکند :البته که میتونی
و بعد خودش به سمت صندلی راننده میرود و در را باز میکند و مینشیند ماشین را روشن میکند صدای موتورش فکر کنم کل منطقه رو در بر گرفت
ما در حال گذشت از یک منطقه کوهستانی بودیم که حدود ۸۰ خورده ای قطر داشت خیلی خطر ناک بود؟ بله بود ولی خوب برای ما همچین چیزی مهم نبود همینجوری داشتم به جنگل ها نگاه میکردم که یک فکر به ذهنم خطور کرد
جک که داشت خیلی اروم و ساده میروند من خیلی ارام دو ضربه با انگشتم به او میزنم و میگویم:داریم کجا میریم ما مگه میدونیم وسکر کجاست؟!
جک ترمز میکند و به سمت من که پشت ایستاده ام برمیگردد و پوزخندی میزند و لب هایش تکان میخورند او میخواهد چیزی بگوید اما از گفتنش پشیمان میشود پس از ماشین بیرون میرود تا سیگار بکشد
من هم از ماشین پیاده میشوم
لیتیشیا:حالا چیکار کنیم جک؟
جک که به کوه ها نگاه میکرد به سمت من بر میگردد میتونی الان مقعیتشو پیدا کنی یا که باید بریم خونت؟کدوم لیتیشیا؟
من نگاهم را از جک میگیرم و سرم را پایین میدازم و دستم را روی چونه ام قرار میدم و فکر میکنم و به سمت جک میگویم :جک نقشه داری توی ماشینت؟
جک که تعجب میکند و میگوید:اره چطو...اها فهمیدم الان میارمش
میرود و نقشه اش را میاورد روی کابوت ماشین بازش میکنم و بعد از کلی جست و جو، یک خانه باقی میماند چون ماهمه ی پاسخ های احتمالی را گشته بودیم اون خانه از همه ی خانه ها مرموز تر به نظر میرسید جک ماشین را به سمت اون خانه هدایت میکند مسیرش از خود آن خانه مرموز تر است یک مسیر جنگلی که از دل کوه میگذره درسته شاید براتون عجیب باشه چجوری یک جنگل از کوهستان میگذرد خودم هم جواب این سوال رو نمیدانم ولی چیز عجیب تر هم این است که اون پایین نه خیلی کمی پایین تر یک مرداب است که در ضاهر چیز عجیبی درونش وجود ندارد ولی وقتی چند دقیقه بهش زل میزنی انگار چیزی شبیه به اُکازیروس* در ان تکان میخورد من کهنمیخوام بیشتر از این بهش نگاه کنم برای اولین بار چیزی مانند این من را میترساند
رسیدیم!!
ان صدای جک بود که گفت :رسیدیم.
انقدر در تفکراتم غرق شده بودم که نفهمیدم کی رسیدیم به عمارت. از ماشین پیاده میشویم و عمارت درست جلوی می قرار دارد و به طرز عجیبی مخوف است ظاهر عمارت شبیه خونه های طلسم شده ی داخل فیلم های ترسناک است و اینکه شب شده است ان را ترسناک تر میکند به نوعی که باعث میشود تپش قلب بگیری و بخواهی هرچه سریع تر از انجا فرار کنی. این خانه ظاهر معمولی ای ندارد که درست مثل بقیه ی عمارت ها باشد پنجره های شکسته رشد بدون هرس گیاهان و حوض های بدون اب که انگار سال هاست روشن نشده است و هیچ ابی از انها نگذشته است بگذریم بیشترین چیزی که توجه من را جلب کرده است اندازه ی این عمارت است این عمارت بشدت بزرگ است مجوعا ۱۸ تا پنجره دارد که تقریبا ۶ تا شکسته است صدایی میاید و جک با ترس و اضطراب میپرسد: این صدای چی است؟
من با خونسردی جواب میدهم :
صدای باد است که در شاخه های درخت های هرس نشده میپیچد و باعث تولید صدایی جیغ مانند می شود
جک نفسی از روی راحتی میکشد و میگوید
: خوبه.
من پوزخندی میزنم و میگویم : لازم نیست بترسی یا نگران باشی جک هیچ چیزی به نام طلسم.ارواح.جادوگران و...
وجود ندارداینا همش خرافاته برای هرچیزی یک توضیح منطقی وجود داره همیشه
ناگهان درب سالن خانه خود به خود باز میشود من و جک به داخل خانه میرویم و میبینیم....
(ادامه دارد)
*اکازیروس:هیولای مرداب که توی داستان های و فیلم و... هایک موجود محبوب است و واقعیت ندارد
به این پارت حس خوبی دارم
اگه خوندیدن نظرتون رو بگین
اینم از پارت ۷:
از بیمارستان بیرون میرویم قبل از اینکه کامل از بیمارستان دور شویم برمیگردم و به اتاق (H.s241) یا همان اتاقی که پدرم در ان است نگاه میکنم و بعد زیر لب بدون اینکه کسی بشنوه میگویم:من می تونم مگه نه پدر؟
و بعد به سمت جک که کنار ماشین فورد F15 اش ایستاده است میروم او برای من در را مانند پادشاه ها باز میکند احتمالا منم ملکه ی او هستم من به داخل میروم و او کمربند من را میبندد
من با غر غر میگویم:جک من بچه نیستم خودم میتونم کمربندمو ببندم
جک ارام میخند و با لبخندش به من نگاه میکند :البته که میتونی
و بعد خودش به سمت صندلی راننده میرود و در را باز میکند و مینشیند ماشین را روشن میکند صدای موتورش فکر کنم کل منطقه رو در بر گرفت
ما در حال گذشت از یک منطقه کوهستانی بودیم که حدود ۸۰ خورده ای قطر داشت خیلی خطر ناک بود؟ بله بود ولی خوب برای ما همچین چیزی مهم نبود همینجوری داشتم به جنگل ها نگاه میکردم که یک فکر به ذهنم خطور کرد
جک که داشت خیلی اروم و ساده میروند من خیلی ارام دو ضربه با انگشتم به او میزنم و میگویم:داریم کجا میریم ما مگه میدونیم وسکر کجاست؟!
جک ترمز میکند و به سمت من که پشت ایستاده ام برمیگردد و پوزخندی میزند و لب هایش تکان میخورند او میخواهد چیزی بگوید اما از گفتنش پشیمان میشود پس از ماشین بیرون میرود تا سیگار بکشد
من هم از ماشین پیاده میشوم
لیتیشیا:حالا چیکار کنیم جک؟
جک که به کوه ها نگاه میکرد به سمت من بر میگردد میتونی الان مقعیتشو پیدا کنی یا که باید بریم خونت؟کدوم لیتیشیا؟
من نگاهم را از جک میگیرم و سرم را پایین میدازم و دستم را روی چونه ام قرار میدم و فکر میکنم و به سمت جک میگویم :جک نقشه داری توی ماشینت؟
جک که تعجب میکند و میگوید:اره چطو...اها فهمیدم الان میارمش
میرود و نقشه اش را میاورد روی کابوت ماشین بازش میکنم و بعد از کلی جست و جو، یک خانه باقی میماند چون ماهمه ی پاسخ های احتمالی را گشته بودیم اون خانه از همه ی خانه ها مرموز تر به نظر میرسید جک ماشین را به سمت اون خانه هدایت میکند مسیرش از خود آن خانه مرموز تر است یک مسیر جنگلی که از دل کوه میگذره درسته شاید براتون عجیب باشه چجوری یک جنگل از کوهستان میگذرد خودم هم جواب این سوال رو نمیدانم ولی چیز عجیب تر هم این است که اون پایین نه خیلی کمی پایین تر یک مرداب است که در ضاهر چیز عجیبی درونش وجود ندارد ولی وقتی چند دقیقه بهش زل میزنی انگار چیزی شبیه به اُکازیروس* در ان تکان میخورد من کهنمیخوام بیشتر از این بهش نگاه کنم برای اولین بار چیزی مانند این من را میترساند
رسیدیم!!
ان صدای جک بود که گفت :رسیدیم.
انقدر در تفکراتم غرق شده بودم که نفهمیدم کی رسیدیم به عمارت. از ماشین پیاده میشویم و عمارت درست جلوی می قرار دارد و به طرز عجیبی مخوف است ظاهر عمارت شبیه خونه های طلسم شده ی داخل فیلم های ترسناک است و اینکه شب شده است ان را ترسناک تر میکند به نوعی که باعث میشود تپش قلب بگیری و بخواهی هرچه سریع تر از انجا فرار کنی. این خانه ظاهر معمولی ای ندارد که درست مثل بقیه ی عمارت ها باشد پنجره های شکسته رشد بدون هرس گیاهان و حوض های بدون اب که انگار سال هاست روشن نشده است و هیچ ابی از انها نگذشته است بگذریم بیشترین چیزی که توجه من را جلب کرده است اندازه ی این عمارت است این عمارت بشدت بزرگ است مجوعا ۱۸ تا پنجره دارد که تقریبا ۶ تا شکسته است صدایی میاید و جک با ترس و اضطراب میپرسد: این صدای چی است؟
من با خونسردی جواب میدهم :
صدای باد است که در شاخه های درخت های هرس نشده میپیچد و باعث تولید صدایی جیغ مانند می شود
جک نفسی از روی راحتی میکشد و میگوید
: خوبه.
من پوزخندی میزنم و میگویم : لازم نیست بترسی یا نگران باشی جک هیچ چیزی به نام طلسم.ارواح.جادوگران و...
وجود ندارداینا همش خرافاته برای هرچیزی یک توضیح منطقی وجود داره همیشه
ناگهان درب سالن خانه خود به خود باز میشود من و جک به داخل خانه میرویم و میبینیم....
(ادامه دارد)
*اکازیروس:هیولای مرداب که توی داستان های و فیلم و... هایک موجود محبوب است و واقعیت ندارد
- ۱۱۴
- ۱۵ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط