تو برایم چو وجودی غمینی،
تو برایم چو وجودی غمینی،
گل زودمیرای شعر،
که هماندم که با آن خوشام
و بر آنام تا سرمست شوم از وجودش،
حس میکنم که باید بگریزم به دورها،
بسیار دور،
بهسبب شوربختی جان خویش؛
شوربختی اندوهناک من.
آنگاه که دیوانهوار به سینهات میفشارم
و لبانات را به دهان میکشم،
طولانی و بیوقفه،
غمگینام، عزیز من!
زان رو که قلبام بسیار خسته است
از عشقی چنین عاجزانه به تو...
گل زودمیرای شعر،
که هماندم که با آن خوشام
و بر آنام تا سرمست شوم از وجودش،
حس میکنم که باید بگریزم به دورها،
بسیار دور،
بهسبب شوربختی جان خویش؛
شوربختی اندوهناک من.
آنگاه که دیوانهوار به سینهات میفشارم
و لبانات را به دهان میکشم،
طولانی و بیوقفه،
غمگینام، عزیز من!
زان رو که قلبام بسیار خسته است
از عشقی چنین عاجزانه به تو...
۱۴۵
۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۰