شصت
با لباس فرم مادرهای تبعیدشده به انآیسییو روبهروی دکتر ایستاده بودم؛ یک روپوش صورتی بلند با سرآستینهای گشاد که برای ورود به بخش باید میپوشیدیم، بهعلاوۀ کاورهای پلاستیکی یکبارمصرف آبی نفتی روی کفشها. به حرفهای دکتر گوش میدادم؛ اما از میکروبی که بتواند مغز نوزادی یککیلو و چهارصد گرمی بشود و خطری که دکتر میگفت، هیچ تصوری نداشتم. دکتر جملهاش را اینطور کامل کرد: «باید هرچه زودتر، جلوی این آتش شعلهور رو بگیرید. وضعیت خیلی خیلی خطرناکه مامان زینب. فکر کنید یه خونه آتش گرفته و داره میسوزه. یک ثانیه هم یک ثانیه است.
پ.ن: کتابی متفاوت از فرزندی متفاوت و مادرانگی ای متفاوت، در تمام طول کتاب شما شاهد شصت هستید، نامی که رمز بین مادر و پدر است.
امیدواری در پس رنج، شایسته ترین جمله درباره ی کتاب است.
#شصت
#مرضیه_اعتمادی
#نشر_امیر_کبیر
#مادرانگی
#معرفی_کتاب
پ.ن: کتابی متفاوت از فرزندی متفاوت و مادرانگی ای متفاوت، در تمام طول کتاب شما شاهد شصت هستید، نامی که رمز بین مادر و پدر است.
امیدواری در پس رنج، شایسته ترین جمله درباره ی کتاب است.
#شصت
#مرضیه_اعتمادی
#نشر_امیر_کبیر
#مادرانگی
#معرفی_کتاب
۴۴۹
۲۷ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.