شب

شب،
در یک نبرد سهمگین،
تمامی رویای مرا
بسان یک اقیانوس آرام طوفان زده،
با خود برد.
بگونه ای که نمیدانم،
هر تکه ی جدا مانده از باران نرم دستان بی دریغت،
در کدامین کهکشان،
و در کدامین جهان بی بازگشت،
سپیدی صبح را،
در غمگین ترین طلوع تاریخ حیات خود،
می نوشد.
@naghmehmihan
دیدگاه ها (۱)

.

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط