میدانی هیچ کس شبیه من جمعه را درک نخواهد کرد
میدانی هیچ کس شبیه من جمعه را درک نخواهد کرد
جمعه و من از آن تبار دلتنگ خوش خنده ایم
که از تمام هستی
گـذشتن را به ارث برده ایم
چقدر لبخندهایمان شبیه هم است
چه بغض ها که چشممان را براق و قلبمان را فشرده است
چه زخم ها که تا استخوانمان را سوزانده است
چه لبخندها که بخشیده ایم
و چه اخم ها که به جان خریده ایم
چه اغوش ها که از سر مهر گشوده ایم
و چه روزها که تنهاییمان را سر برشانه سنگی دیوار گریسته ایم
چه شبها که دست نوازش برسر دلتنگی ها شده ایم و
چه شبها که دلتنگیمان چنگ شده برتن مچاله شده و بارانی بالشت هایمان...
من و جمعه
هردو زخمی یک دردیم
درد تلخند های قشنگ...
زینب_نصیری
جمعه و من از آن تبار دلتنگ خوش خنده ایم
که از تمام هستی
گـذشتن را به ارث برده ایم
چقدر لبخندهایمان شبیه هم است
چه بغض ها که چشممان را براق و قلبمان را فشرده است
چه زخم ها که تا استخوانمان را سوزانده است
چه لبخندها که بخشیده ایم
و چه اخم ها که به جان خریده ایم
چه اغوش ها که از سر مهر گشوده ایم
و چه روزها که تنهاییمان را سر برشانه سنگی دیوار گریسته ایم
چه شبها که دست نوازش برسر دلتنگی ها شده ایم و
چه شبها که دلتنگیمان چنگ شده برتن مچاله شده و بارانی بالشت هایمان...
من و جمعه
هردو زخمی یک دردیم
درد تلخند های قشنگ...
زینب_نصیری
۶۹۶
۰۷ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.