تا آینه رفتم که بگیرم خبر از خویش
تا آینه رفتم که بگیرم خبر از خویش
دیدم که در آن آینه هم جز تو کسی نیست
من در پی خویشم به تو بر میخورم اما
آنسان شدهام گم که به من دسترسی نیست
آن کهنه درختم که تنم زخمی برف است
حیثیت این باغ منم خار و خسی نیست
امروز که محتاج توام جای تو خالی است
فردا که میآیی به سراغم نفسی نیست
در عشق خوشا مرگ که این بودن ناب است
وقتی همهی بودن ما جز هوسی نیست🌷
هوشنگ ابتهاج🌷#کمپین_حال_خوب🌷🌱
دیدم که در آن آینه هم جز تو کسی نیست
من در پی خویشم به تو بر میخورم اما
آنسان شدهام گم که به من دسترسی نیست
آن کهنه درختم که تنم زخمی برف است
حیثیت این باغ منم خار و خسی نیست
امروز که محتاج توام جای تو خالی است
فردا که میآیی به سراغم نفسی نیست
در عشق خوشا مرگ که این بودن ناب است
وقتی همهی بودن ما جز هوسی نیست🌷
هوشنگ ابتهاج🌷#کمپین_حال_خوب🌷🌱
۲.۳k
۱۴ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.