شجاعت و جوانمردی قمر بنی هاشم
شجاعت و جوانمردی قمر بنی هاشم
مارد بن صدیق، از جمله شجاعان لشگر عمر سعد بود، مردی قوی هیکل نظیر مرحب خیبری و عمرو بن عبدود، و بسیار رشید و دارای قامتی بلند و بدنی قوی و هیبتی موحش و تنومند از شجاعان نامی عرب، در حالی که زره محکمی به تن داشت و نیزه ی بلند بر دست و خود مخروطی بر سر و بر اسبی قوی هیکل سوار بود، به میدان آمد و فریاد زد ای جوان شمشیرت را بینداز و بدان کسی که به سوی تو آمده قلبی پر عطوفت دارد و با مهربانی دلش به حال جوانی تو میسوزد که با این سیما و منظر به دست وی کشته شود و به علاوه ننگ دارم که با این عظمت جثه و شجاعت، جوانی را بکشم؟ بهتر است موعظه ی مرا بپذیری و ترک مخاصمه کنی، و او را با ابیاتی چند موعظه کرد.
حضرت اباالفضل علیه السلام در جوابش فرمود: ای دشمن خدا بیانات شیوای تو را شنیدم، لکن آنها مانند بذریست که در زمین شوره زار یا زمین سخت بپاشند، خیلی دور است که عباس [علیه السلام] خود را به تو تسلیم نماید تا از طوفان بلا نجاتش بخشی، و اما از حذاقت من سخن راندی، این نسبت میراثی است که از خاندان نبوت به ما رسیده و ما فدائی دین هستیم و به شهادت افتخار میکنیم و در مصائب صابر و بر سختیها شاکریم و در تمام امور بر خدا توکل داریم؛ و اما تو ای مارد از فضایل محرومی و خصال اسلامی در تو نیست، نسبت من به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم میرسد، من شاخه ای از شجره ی طیبه نبوت هستم و آن که از این شجره باشد مؤید من عندالله بوده و هیچ وقت تحت قیود و بندگی ابناء زمان واقع نخواهد شد. در بین این گفت و شنودها حضرت اباالفضل علیه السلام خود را مهیا کرد و از جا جست و سر نیزه ی مارد را گرفت و از دست او درآورد و با نیزه ی خودش بر سینه ی او زد و از اسب به زمین انداخت، لشگریان مبهوت شدند و چون دیگر طاقت جنگ نداشت. شمر فریاد زد مارد را دریابید که حضرت مهلتش نداد و سر او را جدا کرد.
🌱 جوانمردی حضرت اباالفضل علیه السلام در جنگ تن به تن
مردی به نام «عبدالله بن عقبه ی غنوی» پای به میدان گذارد و مبارز طلبید، حضرت اباالفضل علیه السلام به میدان رفت و با او روبرو شد و پس از خواندن رجز و معرفی خود، به وی فرمود: ای مرد جنگی از مبارزه با من صرفنظر کن، زیرا تو که به میدان آمدی نمی دانستی با من روبرو خواهی شد... حال به جهت احسانی که پدرم بر پدرت نموده میدان را ترک نما برگرد! عبدالله بن عقبه قبول نکرد و خواستار جنگ شد. حضرت اسب را به حرکت آورد و شمشیر را کشید و عمدا به شمشیر او اصابت داد و طوری وانمود کرد که ضربه ای هم به شست وی رسیده است، به حدی که صدای هلهله ی دشمن بلند شد، و مجددا فرمود: میدان را ترک کن، به سبب آنکه پدرانمان با هم نمکی خورده اند.
آن مردمی خواست میدان را ترک کند، لکن چون در نزد سلحشوران خجل میشد از این کار دست باز داشت. لذا دفعه ی دوم باز اسبها را به حرکت درآوردند و حضرت اباالفضل علیه السلام شمشیری بر رکاب او زد که صدایش را همه شنیدند ولی عبدالله مجروح نشد. آخر الأمر عبدالله، که خود را در مقابل حضرت عباس علیه السلام ناتوان دید، با آنکه از شجاعان عرب بود از میدان گریخت و به لشگر بازگشت و حضرت عباس علیه السلام نیز در عین حال میتوانست او را تعقیب کند و از پشت او را بکشد، لکن نقشه را طوری چید که او جان سالم بدر برد.
مبارز دیگری که نامش «صفوان بن ابطح» بود سوار بر اسب از لشگر عمر سعد خارج شد و به جنگ حضرت ابوالفضل علیه السلام آمد. او که در سنگ اندازی و نیزه زنی مهارت بسیار داشت، رجز خواند و همین که بنا به حمله شد او دست به خرجین خود برد و سنگ بزرگی را برآورده و حواله به صورت حضرت اباالفضل علیه السلام کرد، حضرت خم شد و سنگ از بالای سرش بر زمین افتاد. سپس شمشیر را حواله ی دست صفوان نمود و در نتیجه دست او بریده و آویزان گردید و از آن خون میریخت. دوباره اسبها را به حرکت درآوردند. این بار او با نیزه ی محکمی که در دست داشت حمله کرد، و حضرت عباس علیه السلام با شمشیر نیزه ی او را از کمر به نیم نمود. صفوان دیگر قدرت جنگیدن نداشت. از طرفی دست راست از کار افتاده و با دست چپ آن چاپکی را نداشت و از طرفی خون از بدنش میرفت و ضعف او را گرفته بود. با این حال مجددا آماده ی مبارزه شد. حضرت اباالفضل علیه السلام فرمود: ای مرد شجاع به منزلت برگرد و جراح را خبر کن تا دستت را معالجه نماید. اما او روی برگشت نداشت و اصرار میورزید مرا به قتل برسان! جوانمردی حضرت عباس علیه السلام اجازه نمی داد کسی را که دیگر نمی توانست بجنگد بکشد، لذا او را رها کرد و به انبوه لشگر حمله ور شد که در این حمله به قولی ۵۲۰ نفر را کشت.
چهره درخشان قمر بنی هاشم صفحه ۱۶۳
مارد بن صدیق، از جمله شجاعان لشگر عمر سعد بود، مردی قوی هیکل نظیر مرحب خیبری و عمرو بن عبدود، و بسیار رشید و دارای قامتی بلند و بدنی قوی و هیبتی موحش و تنومند از شجاعان نامی عرب، در حالی که زره محکمی به تن داشت و نیزه ی بلند بر دست و خود مخروطی بر سر و بر اسبی قوی هیکل سوار بود، به میدان آمد و فریاد زد ای جوان شمشیرت را بینداز و بدان کسی که به سوی تو آمده قلبی پر عطوفت دارد و با مهربانی دلش به حال جوانی تو میسوزد که با این سیما و منظر به دست وی کشته شود و به علاوه ننگ دارم که با این عظمت جثه و شجاعت، جوانی را بکشم؟ بهتر است موعظه ی مرا بپذیری و ترک مخاصمه کنی، و او را با ابیاتی چند موعظه کرد.
حضرت اباالفضل علیه السلام در جوابش فرمود: ای دشمن خدا بیانات شیوای تو را شنیدم، لکن آنها مانند بذریست که در زمین شوره زار یا زمین سخت بپاشند، خیلی دور است که عباس [علیه السلام] خود را به تو تسلیم نماید تا از طوفان بلا نجاتش بخشی، و اما از حذاقت من سخن راندی، این نسبت میراثی است که از خاندان نبوت به ما رسیده و ما فدائی دین هستیم و به شهادت افتخار میکنیم و در مصائب صابر و بر سختیها شاکریم و در تمام امور بر خدا توکل داریم؛ و اما تو ای مارد از فضایل محرومی و خصال اسلامی در تو نیست، نسبت من به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم میرسد، من شاخه ای از شجره ی طیبه نبوت هستم و آن که از این شجره باشد مؤید من عندالله بوده و هیچ وقت تحت قیود و بندگی ابناء زمان واقع نخواهد شد. در بین این گفت و شنودها حضرت اباالفضل علیه السلام خود را مهیا کرد و از جا جست و سر نیزه ی مارد را گرفت و از دست او درآورد و با نیزه ی خودش بر سینه ی او زد و از اسب به زمین انداخت، لشگریان مبهوت شدند و چون دیگر طاقت جنگ نداشت. شمر فریاد زد مارد را دریابید که حضرت مهلتش نداد و سر او را جدا کرد.
🌱 جوانمردی حضرت اباالفضل علیه السلام در جنگ تن به تن
مردی به نام «عبدالله بن عقبه ی غنوی» پای به میدان گذارد و مبارز طلبید، حضرت اباالفضل علیه السلام به میدان رفت و با او روبرو شد و پس از خواندن رجز و معرفی خود، به وی فرمود: ای مرد جنگی از مبارزه با من صرفنظر کن، زیرا تو که به میدان آمدی نمی دانستی با من روبرو خواهی شد... حال به جهت احسانی که پدرم بر پدرت نموده میدان را ترک نما برگرد! عبدالله بن عقبه قبول نکرد و خواستار جنگ شد. حضرت اسب را به حرکت آورد و شمشیر را کشید و عمدا به شمشیر او اصابت داد و طوری وانمود کرد که ضربه ای هم به شست وی رسیده است، به حدی که صدای هلهله ی دشمن بلند شد، و مجددا فرمود: میدان را ترک کن، به سبب آنکه پدرانمان با هم نمکی خورده اند.
آن مردمی خواست میدان را ترک کند، لکن چون در نزد سلحشوران خجل میشد از این کار دست باز داشت. لذا دفعه ی دوم باز اسبها را به حرکت درآوردند و حضرت اباالفضل علیه السلام شمشیری بر رکاب او زد که صدایش را همه شنیدند ولی عبدالله مجروح نشد. آخر الأمر عبدالله، که خود را در مقابل حضرت عباس علیه السلام ناتوان دید، با آنکه از شجاعان عرب بود از میدان گریخت و به لشگر بازگشت و حضرت عباس علیه السلام نیز در عین حال میتوانست او را تعقیب کند و از پشت او را بکشد، لکن نقشه را طوری چید که او جان سالم بدر برد.
مبارز دیگری که نامش «صفوان بن ابطح» بود سوار بر اسب از لشگر عمر سعد خارج شد و به جنگ حضرت ابوالفضل علیه السلام آمد. او که در سنگ اندازی و نیزه زنی مهارت بسیار داشت، رجز خواند و همین که بنا به حمله شد او دست به خرجین خود برد و سنگ بزرگی را برآورده و حواله به صورت حضرت اباالفضل علیه السلام کرد، حضرت خم شد و سنگ از بالای سرش بر زمین افتاد. سپس شمشیر را حواله ی دست صفوان نمود و در نتیجه دست او بریده و آویزان گردید و از آن خون میریخت. دوباره اسبها را به حرکت درآوردند. این بار او با نیزه ی محکمی که در دست داشت حمله کرد، و حضرت عباس علیه السلام با شمشیر نیزه ی او را از کمر به نیم نمود. صفوان دیگر قدرت جنگیدن نداشت. از طرفی دست راست از کار افتاده و با دست چپ آن چاپکی را نداشت و از طرفی خون از بدنش میرفت و ضعف او را گرفته بود. با این حال مجددا آماده ی مبارزه شد. حضرت اباالفضل علیه السلام فرمود: ای مرد شجاع به منزلت برگرد و جراح را خبر کن تا دستت را معالجه نماید. اما او روی برگشت نداشت و اصرار میورزید مرا به قتل برسان! جوانمردی حضرت عباس علیه السلام اجازه نمی داد کسی را که دیگر نمی توانست بجنگد بکشد، لذا او را رها کرد و به انبوه لشگر حمله ور شد که در این حمله به قولی ۵۲۰ نفر را کشت.
چهره درخشان قمر بنی هاشم صفحه ۱۶۳
۳.۸k
۰۷ مهر ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.