خانومی تعریف میکرد :
خانومی تعریف میکرد :
من و همسرم با هم بگو مگو کردیم؛ از دست شوهرم ناراحت شدم و با سرعت از اتاق خارج شدم.
لباسم را از پشت گرفت و مانع خروجم شد ، در حالیکه من اندوهگین و ناراحت بودم گفتم ؛
از من دور شو ؛ بخدا نمیخام حرفاتو گوش بدم ؛ سعی نکن منو راضی کنی بمونم ؛ من خیلی از دستت ناراحتم...
نمیخواهم حتی صداتو بشنوم حتی یک کلمه، پس خواهش میکنم ولم کن
و هنگامیکه سرم را به عقب برگرداندم دیدم پیراهنم به دستگیره درب گیر کرده و شوهرم سرجاش نشسته و از خنده روده بر شده..!😂
من و همسرم با هم بگو مگو کردیم؛ از دست شوهرم ناراحت شدم و با سرعت از اتاق خارج شدم.
لباسم را از پشت گرفت و مانع خروجم شد ، در حالیکه من اندوهگین و ناراحت بودم گفتم ؛
از من دور شو ؛ بخدا نمیخام حرفاتو گوش بدم ؛ سعی نکن منو راضی کنی بمونم ؛ من خیلی از دستت ناراحتم...
نمیخواهم حتی صداتو بشنوم حتی یک کلمه، پس خواهش میکنم ولم کن
و هنگامیکه سرم را به عقب برگرداندم دیدم پیراهنم به دستگیره درب گیر کرده و شوهرم سرجاش نشسته و از خنده روده بر شده..!😂
۲.۰k
۰۳ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.