در خیالم آمدی تا اعتدالم بشکند

در خیالم آمدی تا اعتدالم بشکند
با خیالم می ستیزم تا خیالم بشکند
.
چند روزی با نگاهت شوری حالی داشتم...
محنتم دادی که شاید شور و حالم بشکند
.
خانه ای آباد بودم، صاحب فرّ و کمال
آمدی ویرانه کردی تا کمالم بشکند
.
جای دستم بال شاهین، با نگاهی آتشین
تیر مژگانم زدی شاید که بالم بشکند
.
از شراب مهربانی کوزه ای دارم به دل
سنگ بر جانم زدی شاید سفالم بشکند
.
با لب لعلت نهادی بر نهادم آه را
لب به جامِ مِی گذارم تا ملالم بشکند
.
آرزو دارم که روزی روزگاری عاقبت
تلخی کامم ز رویای محالم بشکند
.
زندگی با رخوت وقت خماری خوب نیست
مستی دیدار تو شاید زوالم بشکند...
دیدگاه ها (۹)

کاش می شد که بیایی تو به احوال دلمبا وجود تو کمی خوب شود حال...

می‌ترسیدم عاشقت شده باشممثل زمینکه می‌ترسید زیرِ برکۀ کوچکی ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط