در خیالم آمدی تا اعتدالم بشکند
در خیالم آمدی تا اعتدالم بشکند
با خیالم می ستیزم تا خیالم بشکند
.
چند روزی با نگاهت شوری حالی داشتم...
محنتم دادی که شاید شور و حالم بشکند
.
خانه ای آباد بودم، صاحب فرّ و کمال
آمدی ویرانه کردی تا کمالم بشکند
.
جای دستم بال شاهین، با نگاهی آتشین
تیر مژگانم زدی شاید که بالم بشکند
.
از شراب مهربانی کوزه ای دارم به دل
سنگ بر جانم زدی شاید سفالم بشکند
.
با لب لعلت نهادی بر نهادم آه را
لب به جامِ مِی گذارم تا ملالم بشکند
.
آرزو دارم که روزی روزگاری عاقبت
تلخی کامم ز رویای محالم بشکند
.
زندگی با رخوت وقت خماری خوب نیست
مستی دیدار تو شاید زوالم بشکند...
با خیالم می ستیزم تا خیالم بشکند
.
چند روزی با نگاهت شوری حالی داشتم...
محنتم دادی که شاید شور و حالم بشکند
.
خانه ای آباد بودم، صاحب فرّ و کمال
آمدی ویرانه کردی تا کمالم بشکند
.
جای دستم بال شاهین، با نگاهی آتشین
تیر مژگانم زدی شاید که بالم بشکند
.
از شراب مهربانی کوزه ای دارم به دل
سنگ بر جانم زدی شاید سفالم بشکند
.
با لب لعلت نهادی بر نهادم آه را
لب به جامِ مِی گذارم تا ملالم بشکند
.
آرزو دارم که روزی روزگاری عاقبت
تلخی کامم ز رویای محالم بشکند
.
زندگی با رخوت وقت خماری خوب نیست
مستی دیدار تو شاید زوالم بشکند...
۹۶۸
۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.