پارت 16
پارت 16
نامجون ویو
صبح از خواب پاشدم امروز چه روز خوب و آفتابی ایه لباسم رو پوشیدم امروز با آقای مین جلسه داشتم جلسه برای شب بود ولی خب آقای مین یه دختر نچسب داشت که همش خودش رو به من میچسبونه چند بارم بهش گفتم نزدیکم نیا ولی حرف حالیش نیست وقتی ام که من نیستم به بقیه میچسبه فقط میخواد خودش رو به بقیه بندازه اهه نه امروزمو خراب نمیکنم لباسمو پوشیدم و با یه لبخند رفتم بیرون آجوما وقتی منو دید اومد سمتم
آجوما : سلام پسرم صبحت بخیر خوب خوابیدی؟
نامجون : بله آجوما حسابی خوابیدم ممنونم
آجوما : خوبه پسرم بیا ببین برات چیا درست کردم
نامجون با یه لبخند گفت : ببینم آجومای من چیکارا کرده
رفتم دیدم چه تدارکی دیده مثل همیشه عالی بود هر روز یه ایده میداد به نظرم آجوما باید بره دیزاینرشه بخدا کارش میگیره به افکار خودم خندیدم و لپ آجوما رو کشیدم که معترضانه گفت
آجوما: پسره ی خیره سر این چه کاری بود؟
نامجون : آخه امروز خیلی خوشگل شدی آجوما
آجوما : برو برو دیگه پرو نشو بشین عین یه بچه خوب غذاتو بخور
نامجون : یااا آجوما من بچم؟
آجوما : برای من همون نامجون کوچولویی
نامجون بلند خندید و شروع کرد به خوردن صبحانه اش
بعد از اتمام صبحانه رفت یه سر به کارا بزنه امروز قراره بود بار اسلحه بیاد براش که به صورت قاچاق اومده بود رفت سر بار و حواسش به بارا بود
پایان از دید نامجون
ا/ت ویو
گفتم : خوبه
ازش پرسیدم :
ا/ت : کی ترو فرستاده اینجا تا جاسوسی کنی؟
خدمتکار : ......
ا/ت : خب پس وایسا در اینو باز کنم
تا دستم رفت سمت شیشه گفت
خدمتکار : باشه باشه میگم
ا/ت : منتظرم
خدمتکار : خب.. خب
ا/ت داد زد : من منتظرم نیستم تا برام خب خب کنی
خدمتکار : آقای کیم از باند سیاه منو مجبور کرد
حالا فهمیدم اون مردک عوضی
خدمتکار : بخدا منو تحدید کرد که مادرمو میکشه من جز اون کسی رو ندارم.... لط... فا ل.. طفا کمکم کن... ید
حالا متوجه همه ی ماجرا شدم
ا/ت : گریه نکن کاری باهات ندارم اونم نمیتونه کاری باهات داشته باشه الانم آجوما میاد زخمات رو پانسمان میکنه
خدمتکار: ممن... نم
بدون نگاه کردن بهش از اتاق اومدم بیرون به محض بستن در متوجه دو جفت چشم شدم که مال پدرم و مکس بود
مکس : کشتیش؟
پدرم : امکان نداره من نمیخواستم بکشمش
مکس : لباسات خونیه حتما کشت
نزاشتم حرفش تموم بشه و خیلی آروم گفتم
ا/ت : زندس
بعدش به سمت آشپزخونه رفتمو به آجوما گفتم بره و زخم اش رو پانسمان کنه چیزی هم لازم داشت به مکس بگه
بعد رفتم اتاقم میدونستم اون عوضی دست بردار نیست
*فلش بک به 3 ماه پیش*
خماری 😂😂
اسلاید دوم شلوار نامجون
اسلاید سوم تیشرت نامجون
نامجون ویو
صبح از خواب پاشدم امروز چه روز خوب و آفتابی ایه لباسم رو پوشیدم امروز با آقای مین جلسه داشتم جلسه برای شب بود ولی خب آقای مین یه دختر نچسب داشت که همش خودش رو به من میچسبونه چند بارم بهش گفتم نزدیکم نیا ولی حرف حالیش نیست وقتی ام که من نیستم به بقیه میچسبه فقط میخواد خودش رو به بقیه بندازه اهه نه امروزمو خراب نمیکنم لباسمو پوشیدم و با یه لبخند رفتم بیرون آجوما وقتی منو دید اومد سمتم
آجوما : سلام پسرم صبحت بخیر خوب خوابیدی؟
نامجون : بله آجوما حسابی خوابیدم ممنونم
آجوما : خوبه پسرم بیا ببین برات چیا درست کردم
نامجون با یه لبخند گفت : ببینم آجومای من چیکارا کرده
رفتم دیدم چه تدارکی دیده مثل همیشه عالی بود هر روز یه ایده میداد به نظرم آجوما باید بره دیزاینرشه بخدا کارش میگیره به افکار خودم خندیدم و لپ آجوما رو کشیدم که معترضانه گفت
آجوما: پسره ی خیره سر این چه کاری بود؟
نامجون : آخه امروز خیلی خوشگل شدی آجوما
آجوما : برو برو دیگه پرو نشو بشین عین یه بچه خوب غذاتو بخور
نامجون : یااا آجوما من بچم؟
آجوما : برای من همون نامجون کوچولویی
نامجون بلند خندید و شروع کرد به خوردن صبحانه اش
بعد از اتمام صبحانه رفت یه سر به کارا بزنه امروز قراره بود بار اسلحه بیاد براش که به صورت قاچاق اومده بود رفت سر بار و حواسش به بارا بود
پایان از دید نامجون
ا/ت ویو
گفتم : خوبه
ازش پرسیدم :
ا/ت : کی ترو فرستاده اینجا تا جاسوسی کنی؟
خدمتکار : ......
ا/ت : خب پس وایسا در اینو باز کنم
تا دستم رفت سمت شیشه گفت
خدمتکار : باشه باشه میگم
ا/ت : منتظرم
خدمتکار : خب.. خب
ا/ت داد زد : من منتظرم نیستم تا برام خب خب کنی
خدمتکار : آقای کیم از باند سیاه منو مجبور کرد
حالا فهمیدم اون مردک عوضی
خدمتکار : بخدا منو تحدید کرد که مادرمو میکشه من جز اون کسی رو ندارم.... لط... فا ل.. طفا کمکم کن... ید
حالا متوجه همه ی ماجرا شدم
ا/ت : گریه نکن کاری باهات ندارم اونم نمیتونه کاری باهات داشته باشه الانم آجوما میاد زخمات رو پانسمان میکنه
خدمتکار: ممن... نم
بدون نگاه کردن بهش از اتاق اومدم بیرون به محض بستن در متوجه دو جفت چشم شدم که مال پدرم و مکس بود
مکس : کشتیش؟
پدرم : امکان نداره من نمیخواستم بکشمش
مکس : لباسات خونیه حتما کشت
نزاشتم حرفش تموم بشه و خیلی آروم گفتم
ا/ت : زندس
بعدش به سمت آشپزخونه رفتمو به آجوما گفتم بره و زخم اش رو پانسمان کنه چیزی هم لازم داشت به مکس بگه
بعد رفتم اتاقم میدونستم اون عوضی دست بردار نیست
*فلش بک به 3 ماه پیش*
خماری 😂😂
اسلاید دوم شلوار نامجون
اسلاید سوم تیشرت نامجون
۲۰.۷k
۲۹ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.