پارتدوازدهم
#پارت.دوازدهم
از زبون #سیلدا
همینجوری توی جنگل میدویدم و یه گرگ دنبالم بود اشکام میریختن لعنت بهت سهون لعنت بهت با سرعت خیلی زیادی میدویدم که یدفعه بادی خیلی شدید وزید
افتادم روی زمین گرگه بهم رسید با لرز عقب میرفتم و اون جلو میومد چشمامو بستم و باز کردم گرگه پرت شده بود عقب با چشمای گرد شده از تعجب و ترس بهش نگاه کردم
یه قامت بلند اومد جلوم و با گرگه درگیر شد
چشمامو بستم بعد چنددقیقه دستی روی گونم کشیده میشد چشمام و باز کردم و با سهون روبه رو شدم
+گمشو کنار عوضی
اشکام ریخت
سهون:نمیتونم هرچقدرم خشن باشم بازم نمیتونم نجاتت ندم
+اینا همش یه بازیه نه؟؟
سهون:نه اینجا سرزمین من و بقیس
+یعنی چی من کجام تو چرا این شکلی هستی؟؟
چشمام بسته شد و سیاهی...
2 ساعت بعد...
اروم بیدار شدم دستام بسته شد به تخت و تویه اتاق بودم در و دیوارها خونی بود و از ترس میلرزیدم
+اینجا کجاست دیگه؟؟
سهون:بیدار شدی؟؟
+چرا من و بستی بازم کن
سهون:نمیشه
+ولم کن بزار برم عوضی رویا و مبینا کجان پس؟؟😭
سهون:جای رویا امنه پیشه لوهانیه مبینا رو نمیدونم چان رفته نجاتش بده
+چی؟؟نمیتونستید یکی دیگرو بفرستید اخه چان؟؟مبینا از اتیش میترسه چانی هم از دخترا بدش میاد قطعا اذیتش میکنه
سهون:یه من یا تو ربطی نداره
+یعنی چی اون دوستمه ولم کن بازم کن بزار برم
سهون:گفتم که دیگه نمیشه
+خواهش میکنم ولم کن😭التماست میکنم😭
سهون(با داد):خخخخففههه شششووو
با دادش دیگه حرفی نزدم و بیصدا اشک ریختم سرم درد میکرد کم کم خوابم برد و نفهمیدم چیشد...
ادامه دارد...✨
از زبون #سیلدا
همینجوری توی جنگل میدویدم و یه گرگ دنبالم بود اشکام میریختن لعنت بهت سهون لعنت بهت با سرعت خیلی زیادی میدویدم که یدفعه بادی خیلی شدید وزید
افتادم روی زمین گرگه بهم رسید با لرز عقب میرفتم و اون جلو میومد چشمامو بستم و باز کردم گرگه پرت شده بود عقب با چشمای گرد شده از تعجب و ترس بهش نگاه کردم
یه قامت بلند اومد جلوم و با گرگه درگیر شد
چشمامو بستم بعد چنددقیقه دستی روی گونم کشیده میشد چشمام و باز کردم و با سهون روبه رو شدم
+گمشو کنار عوضی
اشکام ریخت
سهون:نمیتونم هرچقدرم خشن باشم بازم نمیتونم نجاتت ندم
+اینا همش یه بازیه نه؟؟
سهون:نه اینجا سرزمین من و بقیس
+یعنی چی من کجام تو چرا این شکلی هستی؟؟
چشمام بسته شد و سیاهی...
2 ساعت بعد...
اروم بیدار شدم دستام بسته شد به تخت و تویه اتاق بودم در و دیوارها خونی بود و از ترس میلرزیدم
+اینجا کجاست دیگه؟؟
سهون:بیدار شدی؟؟
+چرا من و بستی بازم کن
سهون:نمیشه
+ولم کن بزار برم عوضی رویا و مبینا کجان پس؟؟😭
سهون:جای رویا امنه پیشه لوهانیه مبینا رو نمیدونم چان رفته نجاتش بده
+چی؟؟نمیتونستید یکی دیگرو بفرستید اخه چان؟؟مبینا از اتیش میترسه چانی هم از دخترا بدش میاد قطعا اذیتش میکنه
سهون:یه من یا تو ربطی نداره
+یعنی چی اون دوستمه ولم کن بازم کن بزار برم
سهون:گفتم که دیگه نمیشه
+خواهش میکنم ولم کن😭التماست میکنم😭
سهون(با داد):خخخخففههه شششووو
با دادش دیگه حرفی نزدم و بیصدا اشک ریختم سرم درد میکرد کم کم خوابم برد و نفهمیدم چیشد...
ادامه دارد...✨
- ۱۰.۱k
- ۲۰ مهر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط