در خیابان مردی می گرید

.
در خیابان مردی می گرید
پنجره های دو چشمش بسته است
دست ها را باید
به گرو بگذارد
تا که یک پنجره را بگشاید...
در خیابان مردی می گرید
همه روزان سپیدش جمعه ست
او که از بیکاری
تیر سیمانی را می شمرد
در قدم های ملولش قفسی می رقصد
با خودش می گوید:
کاش می شد همه ی عقربک ساعت ها
می ایستاد
کاش تردید سلام تو نبود
دست هایم همه بیمار پریدن هایی
از بغل دیوارست...
کاش دستم دو کبوتر می بود.
در خیابان مردی می گرید...


#خسرو_گلسرخی
مجموعه اشعار
دیدگاه ها (۱)

حرف نزدن دلهر ه ای بود،و حرف زدن و درست فهمیده نشدندلهره ای ...

من که از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم،حرفی از ج...

نمایی جادویی از خانه ای در دل قله شمالی کوههای آلپ در منطقه ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط